۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

دلایل الزام کار زنان

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام دوستان، بعد از نوشتن حکایت نصیحه المدیر بعضی از دوستان مرا مورد شماتت قرار دادند که چرا فقط نکات منفی حضور زنان در مشاغل خارج از خانه را بیان کردی لذا من هم خوابی که در این خصوص دیده بودم و حاوی نکات مثبت اشتغال زنان بود را در قالب حکایتی به رشته تحریر در آوردم. امیدوارم خوشتان بیاید و با نظرات خود مرا راهنمایی کنید:
حکایت خواب من
چندی پس از استماع نصایح آن مدیربانک در باب آفات حضور جماعت نسوان در تشکیلات تحت الامرش و شنیدن آن همه آلام ناعلاج وارده بر جماعت رجل مظلوم از جانب ایشان، هماره باخود غرولند همی کردم و از حضور این جماعت ظالم در اداره جات افسرده و مغموم بودم و دایم در تفکر انقلابی بهینه و مانا در اصلاح آن.
قدری از نماز خفتن گذشته، آشفته از تفکرات و تخیلات بدهیبت فوق الذکر با بغض و ناله ای فراوان به درگاه خداوندگار قادر متعال سر بر بالش دست دوز اهدایی ننه ام گذارده و به خوابی سخت فرو شدم. درخواب پیرمردی دیدم از اکابر که محاسنی بس سپید به درازای سه وجب و چهار انگشت داشت و ابروان پرپشت و گیسوانی پریشان و چهره ای برافروخته و نگاهی نافذ که نشان از علمی لدنی می داد و ارتباطی سخت محکم با خالق یکتا و بی نیاز از جماعت رجل و نسوان. آن پیر فرزانه با گامهای استوار به جانب من آمد و با آن چوبدستی سرگرایش مرا که در کنج حجره محقر خود سردر زانو نهاده بودم و آه می کشیدم را تکانی داد و فرمود:
ای پسر! این چه حال زاری است که برای خود ساخته ای و سر در جیب تفکر فروبرده ای و دست از عالم جاری و حیات روزمره بریده ای و اندیشه در اوهام و خیالات نابجا برده ای و معیشت بر خود و عیال مکدر کرده ای!
گفتم: خداوندگار عزوجل که مرا آفرید، افزون بر غم خود، غم اجتماع را نیز برمن ارزانی کرد و شنا در خلاف جریان رودخانه خروشان را در ذات من تعبیه نمود. هرچه می خواهم به جوانب و اکناف خویش بی توجه باشم، نخواهد شدن. دایم در مخیّله ام اندیشه اصلاح جامعه موج می زند و آرام و قرار ازمن ربوده.
فرمود: آیا واگویه های آن مدیر محزون این چنین دمار از روزگارت درآورده .
گفتم: آن اسباب فزونی غم و اندوهم دراین باب بود که خود در این وادی بسیار شنیده بودم اما نه به این فضاحت.
آن پیرفرزانه، آن بلند نظر مشکل گشای کمی تأمل فرموده و آن گاه با صوتی گرم و سمایی فرمود: آنچه اکابر فرموده اند که جماعت رجل از بهر کار بیرون بهینه اند و جماعت نسوان از بهر کار اندرون، سخنی است بس گرانقدر، لیک آن در شرایط مدینه فاضله ای است که انبیا و اولیا و اکابر و صاحبان رای بسیاری در این وادی ناکام مانده اند و آن مدینه هیچ گاه بنا نشد و من و تو نیز بدان نخواهیم رسید مگر در آخرالزمان.
خدواندگار علیم هیچ کاری را بی حکمت جاری و ساری نمی فرماید و هر عملی که در نفاذ است خود دلیلی دارد که خداوند کشف این دلایل را به بنده اش سپرده و خدواند را حاجت به بیان آن نیست. حال در باب ضرورت کار جماعت نسوان در جامعه چندین حجت برایت بیآورم تا بدانی که هیچ اراده ای از خداوند بی حکمت نیست و بامن عهد بندی که این قصه پر غصه از دل برون کنی و به مانند دیگران به معیشت عادی بازگردی و بدان که اگر خدا اراده می نمود چنان قوه جاذبه را بر زنان گران می نمود که نتوانند پای از پای تکان دهند و از خانه برون روند. پس گوش گیر:
نخست؛ چون کار اندرون بیت بسی طاقت فرسا و جان کاهست و سرو کله زدن با شوی بی معرفت و علی الخصوص فرزندان بی چشم و رو که در این دوره هرکدام یک زرع و نیم زبان دارند، کاریست بس صعب و ملال آور، زین سبب جهت استراحت و تغییر احوال درون، جماعت نسوان بایستی به بهانه کار در ادارات استخدام شوند. از طلوع آفتاب تا کمی بعد از صلاة ظهر از بیت خارج شوند و در محل کار استراحتی کنند و تجدید قوا. جدولی حل کنند و جریده ای بخوانند و با تلیفون با سایر دوستان شنیداری نو کنند و اگر مجال بود ، درمکانی از قبیل آبدارخانه و طبقه دوم و انباری و بایگانی یا نهایت در پشت میزخود کمی بخسبند تا بتوانند بقیت روز با فراغ بال به شوی و فرزندان برسند و کانون خانواده را گرم کنند که خستگی نسوان آفتی است برای خانواده.
دیّم؛ با عنایت به مواجب مفتی که اینان به چنگ می آورند و محدودیتی نیز از برای خرج آن ندارند با خریدهای مکرر و غیرضرور باعث رونق بازار بُنجُل می شوند و از کسادی بازار و به قولی دل آزار شدن آن ممانعت می نمایند و صد البته مقادیری بر تورم فزونی کنند که ناگزیر است رونق بازار از آن.
سیّم؛ با مشغول شدن هریک از این جماعت نسوان در شغلی، راه برای اشتغال یک جوان برومند بسته شده و به تبع آن از تشکیل یک خانواده ممانعت به عمل می آید. جوان چه دختر و چه پسر تا جفت اختیار نکرده اند، تنها یک مشکل تجرد دارند و تا ازدواج کنند، دچار صد مشکل دیگر می شوند. که اشتغال زنان خود حل این صد مشکل است.
رابع؛ مبحث اشتغال زایی و کارآفرینی است که جمیع سران دول متمدن دنیا، دایم در پی آنند و اگر این جماعت نسوان به سر کار نمی رفتند بسیار مشاغلی که یا به وجود نمی آمد یا از رونق می افتاد و چه بسیار آنان که در این طریق از إرتزاق می افتادند. لاجرم در این اشتغال نیم بند نسوان خود قوّه ی کارآفرینی بسیاری نهفته که از دید بسیاری از صاحبان رأی مخفی مانده و من در این باب به تفصیل سخن رانم:
آن زمان که این جماعت از بیت به محل کسب و کار روان شوند ناچارند به قبض مرکبی هموار و پا به صفر یا استعمال تاکسی تلیفونی که این فعل منجرشود به رونق بازار مرکب سازی وطنی و سکه شدن کسب تاکسی تلیفونی ها. از بابت سواری اینان که همیشه حادثه ای در راهشان به ناچار واقع شود از قبیل برخورد تیرچراغ برقی، درختی، جدولی، چهارچوب دری، دیواری، مرکب همسایه ای به مرکب ایشان، لاجرم عامل رونق بی شمار کسب صافکارو زیرو بندساز و لوازم یدکی و بیمه و ... اند.
اینان چون صبحگاهان با تعجیل به محل کار عزیمت کنند معمولا از دادن قوتی به عنوان صبحانه به شویشان معافند و باعث رونق کسب کله پزی و حلیمیند و به تبع آن رونق کار اطبای حاذق. بعد صلاة ظهر که اینان عازم بیتشانند معمولا پخت وپزی در کار نشاید، لذا بازار اغذیه یخی و کنسروجات و غذاخوری های متنوع گرم است. و زمانی نیز که اینان میل به طباخی دارند چون وقت ناکافیست، مجبورند به ابتیاع مواد غذایی آماده بازاری از قبیل انواع سبزی خورشتی پاک کرده و انواع مواد فریزری حاضری و اخیرا حتی سبزی خوردن پاک کرده، که منجر به کارآفرینی پرمنفعت در این صنعت شده.
بیچاره اطفال بی زبان این جماعت قصی القلب که نیمی از روز از محبت مادرانه محرومند به ید خاله های مُلّوّن مهدند یا به ید دایه های ثمین در بیت. کودکان و نوجوانان آنان نیز دایم به انواع دروس متفرق و فوق برنامه اند تا وقت فراغتشان پر شود و حس نکنند بی مادری را. این احوالات که سرانجام انواع اختلالات را همراه دارد باعث رونق بازار مشاورات خانواده و حقوقی اند. با عنایت به اشغال کامل تلیفون در مدت کار توسط این جماعت، چرخ صنعت مخابرات به خوبی می چرخد و روز به روز متمول تر خواهدشدن.
و ...
با استماع این أدلّه دیگر طاقت از کفم برفت و بر دامن آن پیر فرزانه آویختم و گفتم دیگر بس است که این حجج قاطعی که بیان فرمودی هیچ انسان منطق داری را تاب مقاومت در برابر آن نباشد و ناچار است به پذیرش و گردن نهادن به آن. من نیز قانع شدم، علی الخصوص در مبحث کارآفرینی و دیگر در مخالفت با اشتغال جماعت نسوان علم مخالفت بر نخواهم افراشت و سخن گزافه نگویم.
پیر لبخندی زد و در افق ناپدید شد و من با حالی سرخوش از خواب برخواستم.

مدیر و نسوان

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج،سلام دوستان، چندی پیش از باب طنز شوخی و کمی هم جدی حکایتی در خصوص کار زنان نوشتم که با استقبال دوستان مواجه شد. آقایان که متفق القول آن را پسندیدند و خانم ها بعضا خوششان آمد ولی اکثریت قریب به اتفاق بعد از خواندن این حکایت می خواهند سر به تن من نباشد. لذا برآن شدم که این حکایت و حکایت بعدی را در خصوص کار زنان برایتان بگذارم امیدوارم با نظرات خود مرا راهنمایی کنید:

منت خداي را عزوجل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندر ش مزيد نعمت
حکایت نصیحة المدیر
مدیری را دیدم که صد و اندی شعبه داشت و هزار و سیصد کارمند. شبی در امارت مدیریت مرا به حجره خویش خواند. همه شب از جای خود برنخواست و ازسخنان پریشان گفتن، که فلان انبازم به مطالبات معوق، فلان بضاعت به تسهیلات تبصره ای، این قباله فلان زمین گروفلان وام است و فلان وام را فلان مافیا ضمین. گاه گفتی خاطر تهران دارم که قدرت بسیار در آن است، گاه گفتی هوای تهران مشوش است. سفر دیگرم در پیش است.
همی گفت و گفت تا بدانجا رسید که نالان و اشک ریزان همی گفت: به دردی مبتلایم، جور فراوان بردم و تحمل بیکران کردم و هیچ دم نزدم.
گفتم : دانم که دردی بزرگ بر سینه داری لیک یارای گفتن نداری.
حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت مدیر از دست تحمل به رفت؛ تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان بلاغت جهانید و گفت: چندان بلا از جانب جماعتی بر من مستولی شده که تاب از کفم ربوده و کمر همت و قدرت خم نموده و راه آتی را چونان شبان، تیره و تار نموده که بلایای ماضی همه چونان رحمت الهی نموده.
گفتم : خداوند عزو جل کدامین جماعت شرور و کدام عذاب بی حساب را بر سر خداوندگار تشکیلات بانک فرو آورده که این چنین در مانده و پریشان شده.
گفت: چندی است که دچارعده ای از جماعت نسوانم که به امر عملگی دولت و امور دیوانی همچون مردان به دستگاه پرشوکت و قدر قدرت بانک وارد شده اند. لیک پس از چندی افسار گسیخته و خون فراوانم به دل ما نموده و آرام و قرار ازما ربوده و قوام تشکیلات بانک بر باد داده اند.
گفتم : بازگوی چیستی آن را.
گفت : از کدام گویم و از چه و از چه روی؟ که هر روی روکنم و هردردی که خواهم گفتن دردی دیگر برآید و دل ما و مستمعان ریش گردد و مستمع را تاب شنیدن ماوقع نباشد.
گفتم :من پای افراز کنم و گوش جان بازکنم و دل خویش وسعت دهم تا بتوان شنید و از خود به در نشد.

و مدیرمحزون، قصه پر غصه خود این چنین آغاز نمود:
جماعت نسوان در عنفوان جوانی جز لشگر مستخدمین بانک درآیند و تعهد سازند که کلیه امور بانکی را در کلیه شعب ولایات استخدامی خود به انجام رسانند به نحو احسن و اکمل. لیک پس از چندی روی دگر خود نمایان سازند آن کنند که در سطور پسین آورم. این جماعت که آدم علیه السلام را از فردوس برین رانده و تخت جمشید را به هوسی سوزانده و نیمی از اولیاء الهی را به زهر قاتل کشته و جمیع منازعات و قشون کشی ها را پدید آورده اند چگونه از تشکیلات بانک در گذرند و خاک آن به توبره نکشند.
از آغازین روز که به شعبه ای درآیند، ناز و افاده پیش گیرند و بر سر هر کوچک مساله ای قدح قدح اشک ریزند و ناله سرکنند، همه معصومین را به میان کشند و غوغا همی کنند و از زن بودن خود گویند این که کار برایشان سنگین است کاری سهل خواهند. بااین معرکه دیگر عملگان بانکی را سرخورده نموده و آنان نیز پای دراز کرده و دست از سعی و تلاش وافر برداشته و به کمتر توان خود قانع گردند.
اگر مسافت منزل و حجره بیش از نیم فرسخ شد همه روابط به کار گیرند و کارها چنان در هم آویزند که نتوانی جز خواسته آنان به مکانی دگر اندیشی.
پس از هرتذکری، امربه معروفی و یا نهی از منکری که از جانب امیر شعبه، وزیر یا سایر دیوانیان به او روان گردد، ابروان در هم کشیده و روی ترش كرده و زبان به غرولند گشوده و هر آینه آماده پیکاری شده و سرانجام اشکی ، آهی، نفرینی و قهری چند روزه و قبض گوشی تلیفون و اعلان به سراسر ولایات که به وي ظلم عظما و توهین نابخشودنی روا شده. که گر تیغ قهر برکشد نبی و ولی سرکشد.
با هر تشری از ارباب رجوع اشک ریزان شرف تشکیلات بر باد داده و حمل برخصومت شخصی نموده و ارباب رجوع را بر سر دیگر همکاران جری کرده که نداند گریز از کارزار خصم را غالب کند.
از آغاز کارشان در هر صبحدم گویم که حکایتی بس غریب است؛ چنان پای درحجره گذارند چنان گام بردارند که گویی باری گران بردوش دارند به اجبار و التماس آوردندشان. به آهستگی به عقب میزشان رفته دست در انبان کنند و آبگینه درآورند و روی خود به انواع رنگ و لعاب آلایند و گردی سفید بر سرو روی پاشند- تاسیاهی درونشان نمود نکند- و کاکل ازلچک بیرون دهند و سپس جمیع نسوان آن حجره به گرد میزي جمع گردند هی پچ پچ کنند و لب گزه روند و چشم نازک کنند و دست بر پشت دست زنند. لیک ما پس از گذشت عمری ندانستیم این شورا در اول هر صبح چیست و در آن چه گویند؟!؟
ازبامداد تا نماز ظهر درپشت ميز خود گوشي تليفون به دست مشغول خوش و بش و چاق سلامتي و رد بدل ماوقع روز قبل با ننه و آباجي و خاله و هزار خاله زنك ديگرند اگر هم لحظه گوشي از يد مباركشان به زمين افتاد درحال لنباندن انواع حلويات ، آجيل ، پفكيات ،چيپسيات ، نسكافه و چايي اند ، يا درحال بررسي آخرين ر‍‍ژيم لاغري نزد فلان اطبا و فلان زورخانه كاهش وزن در فلان محل و اخذ فلان ادعيه از فلان رمال و به دنبال نشاني فلان حراجي لچك و شليطه و چارقد و تنبان و تعلم دستور العمل طبخ فلان خورش و تناول صبحانه شاهانه از همه رقم و ... .
ليك پس از گذشت ساعتي از ظهر گويي صاعقه اي بر سرشان فرودآمده يكبار غوغا كنند به سمت ميز حساب و كتاب هجوم آورده و شروع به محاسبه كنند تا هرچه زودتر حساب ها را بربندند و بروند كه بترين بلا نزد ايشان ماندن در حجره است حتي براي يك نفس. از نماز ظهر هماره غر زنند كه زود باشيد و حساب ها ببنديد و كتابها بهم آريد و باجه ها بربنديد كه ماقصد شدن به بيتمان داريم و اهل و عيال منتظرند. بيچاره تحويلداران كه صبح تا ظهر از مشتري كشند و ظهر تا موعد رفتن از اين جماعت بي مروت.
از مزد و مواجب آنها همي گويم كه هميشه بيشتر طلبند و چون به عمله اي يك ساعت صله بيشتر دهي جنگ و مكافات راه انداخته و شرف امير و مدير را با هم برده و هزار انگ به دنگ تشكيلات و اكابر آن چسبانده و عصب ديگر همكاران خرد كرده و دهنده صله را از حيات خويش نادم.
بيچاره بچه شاگرد حجره كه هرجا اين جماعت نسوانند دايم در رفت و شد است در طريق خريد چيپس و كيك و پرداخت انواع قسط و ... كه تاب و توان آنان را زايل كند و ديگر توان نظافت حجره و بايگاني مكتوبات نباشد.
از توانشان در تقسيم كار بگويم كه از اين جاعت در اين امر سزاوار تر نيافتم كه چنان كارها را تقسيم كنند كه جز خود، ديگري لختي براي سرخاراندن نداشته باشد و به خدا مانده ام در اين عدالت تقسيم كه هيچ كاري جز كارهاي موصوف بر عهده شان نخواهد بود.

هر از چند گاهي كه شكمشان بالاآمده و طفلي نو در راه دارند، به اين بهانه يك سالي به مرخصي روند و سالي ديگر هرروز به رخصت شير . كه ديگر سقف آسمان شكافته و اينان مادر شده اند. نظم شعبه برهم زنند كه هم عمله بانك باشند و هم نباشند. بعد آن تا چند سال پسين گرفتار دايه و مهد و مكتب كه خود حديث بي انتها دارد.

بازديدم مدير حالي به حالي شد و منقلب و همي گريست و نعره فراوان زد. من هيچ نگفتم تا كه حالش از اين همه هيجان به شود و خود به سخن آيد.
گفت: كار بدانجا رسيده كه جمعي از نسوان را به مناصب حكومتي گمارده اند و عده اي به امير و وزيري شعب و عده اي به مهتري فلان گردكي امارت ستادي. بتر از همه آن كه چندي است كه هر نامه و بخشنامه كه از مقامات عاليه بانك آيد مهريكي از اين جماعت نسوان بر پايين آن به چشم خورد كه نيك بنگري خواهي ديد كه آن نامه نه تنها راهي نگشوده كه خود گره اي مكرر بر گره هاي نا بگشودني ديگر است . ما خود ندانيم كه ديگر چگونه به خدمت خلق خدا بپردازيم با اين همه قيد و بند.
لختي ديگر مدير منقلب شد و آه سر داد و فغان بر داد داد و همي گريست . من نيز به تبعيت ازوي و پس از استماع آن همه بلاي متواتر و لا علاج منقلب شدم گريه همي كردم. في الحال پس از گذشت چندي از بكاء غيرمنقطع مدير، به دامان وي آويختم و گفتم تا مرا نصيحتي ننمايي دست از دامانت برندارم و از حضور مرخص نشوم. مدير گفت چند نصيحتت كنم ، تا من در قيد حياتم بازنگويي كه اگر باز گويي محال است از اين جماعت سر سالم بر گور ببري.

نخست:نسوان استخدام مكن حتي به قيد از دست دادن ميز.

ديم:گر ناچار به استخدامي، آن كن كه گويم:
· باوي شرط كن تا درخدمت بانك است مجرد باشد و تاهل اختيار ننمايد.
· اگر تاهل اختيار نمود، مادر نشود.
· اگر مادر شد از خدمت استعفا دهد.
· در هنگامه استخدام، داروغه هاي گزينشي و منهيان متواتر نمايي تا اطمينان يابي او نه مادر دارد و نه خواهر و نه دوست، تا شايد در مخارج تليفون بتواني قدري صرفه جويي نمايي.

سيم: اگر استخدام بودند يا شدند و كاري جهت راندن آنان از تشكيلات نيافتي در هر قسمت يكي از آنان را به كار گمار و نگذار كه عددشان از يك در هر حجره تجاوز نمايد. اگر از يك فراتر شد و به دو يا بيش از آن در يك حجره ناچار شدي آن ها را چنان دور از هم نشان تا نتوانند حتي به اشاره با هم قال كنند. يا اين كه دربين آنان جماعتي از مردان گمارو فاصله را مستحكم نما.

رابع: تا تواني در بينشان نفاق حاكم فرما كه اتحاد آنان ظلمي است عظمي به بانك و ديگر عملگان بانكي و بسي توطئه در پس اين اتحاد ناميمون.

خامس: تا تواني نگذار كه هيچ از اين جماعت به منصبي رسند كه هم خود تباه كنند و هم آن منصب و هم زيردستان.

سادس: در آغازين روز استخدام، آنها را در باجه تحويلداري گمار تا قدرو اندازه خود بدانند و روي كم كنند.
و ...
...
پس از استماع سخنان مدير با حالي از تفكر و تحير دست برچانه نهادم و گفتم : مديرا سوگند مي خورم كه گر زماني بر منصبي كه امضايش فراگير باشد قرار گيرم دمار از روزگار اين جماعت متزلزل درآرم و دودمانشان برباد دهم و تشكيلات و جملگي دولتيان را از وجودشان راحت كنم و داد اين اين جماعت رجل مظلوم از ايشان باز ستانم و عدالت واقعي گسترم و في المجموع دخلشان بياورم.

مدير تلخ لبخندي زد و گفت: عمرأ .... .





۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

انتخابات دولت دهم

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج
سلام ، یکی از دوستان در خصوص انتخابات و کاندیداهای آن از من نظر خواسته بود و اینکه آیا هنوز به احمدی نژاد اعتقاد دارم یا نه؟ راستش را بخواهید در سیستم اصول گرایی اعتقاد به اشخاص وجود ندارد بلکه اعتقاد به اهداف ، آرمان ها و اصول ثابتی است که کشور و مردم را به سوی هدف واقعی که همان آماده سازی جهانی برای ظهور منجی آخرالزمان است، سوق می دهد. لذا هر شخصی که بیاید و در این مسیر گام بردارد از جانب این طیف حمایت می شود و حمایت آنان هم تا زمانی است که فرد از این مواضع عدول نکند.
الحق و الانصاف اقای دکتر احمدی نژاد هم در این راستا بهتر از دیگران حرکت کرده و ازبین چهار نامزد این دوره ، در این امر مصمم تر و البته کارآمد تر است.
از بزرگترین شاخصه های ایشان ساده زیستی است که همه حتی دشمنانش نیز بدان اعتراف دارند. این خصلت در بین سیاستمداران جهان سوم یک خصلت کمیاب است که در قرن اخیر دربین انگشت شمارافراد بزرگی همچون گاندی، امام خمینی (ره)، مقام معظم رهبری دیده شده است و تقریبا تا آنجا که من سراغ دارم کس دیگری بدین سبک نیامده است که از دنیا برای خود و خانواده اش درسایه پست و منصبش سوءاستفاده نکرده باشد. این ساده زیستی خود بزرگترین صفات و خصلت های یک مدیر را به همراه خواهد داشت؛ شجاعت، عدم وابستگی، عدم کرنش در برابر صاحبان زر وزور و تزویر داخلی و خارجی و ... .
یکی از موارد دیگری که احمدی نژاد را در نظر من حقیر، برتر نموده این است که در همه حال چه زبانی و چه عملی خود را مطیع رهبری و درخط ولایت نشان می دهد و درهمان حال با هیچ کس دیگری پیمان برادری نبسته است وبدون در نظر گرفتن هیچ ملاحظه ای هرکس از مسیر خود کمترین انحرافی داشته باشد به راحتی اورا کنار گذاشته و دیگری را به کار می گمارد و با این کار توانسته است تابوی مدیریت های مادام العمر ایرانی و حزبی را بشکند.
یک حسن دیگر وی این است که توانسته با شعار نوکری مردم و کار شبانه روزی و بردن سران دولتش به دور افتاده ترین نقاط کشور، حرمت میزها و اتاق های هزارقفل مدیران را شکسته و آنها را به میان مردم کوچه و بازار ببرد. این کار شبانه روزی رییس جمهور، نعمتی است که با لطف خدا شامل حال این مملکت شده است که تا به حال همیشه دولتمردانش کار را از دیگران می خواستند ولی اینک دولت و خصوصا شخص رییس جمهور الگوی کار شبانه روزی متعهدانه در این دیار گریزان از کارواقعی شده است.
از محاسن دیگرش این است که رسما با تمام مافیای فاسد ایران درافتاده است که البته این جهاد عظیمی است. به نظر من ایشان با اصلاح قوانین، شفاف سازی عملیات بانکی، مالیاتی، گمرکی، نظام توزیع و... می تواند در میان مدت راههای ارتزاق این مافیای زالوصفت قدرتمند را یکی یکی مسدود کند. به خاطر همین امر است که کانون های فساد که در این مملکت شهره خاص و عامند، همه و همه به مخالفت با طرح تحول اقتصادی وی درآمده اند و به هر نحو وی را تخریب می کنند.
توجه به علم و دانش و فن آوری و ارتقای آن در تمامی سطوح ممکن از اهتمام دولت نهم و شخص احمدی نژاد حکایت دارد.
حضور قدرتمندانه در صحنه سیاست خارجی ایران که نشان از فهم صحیح اصول و قواعد ماکیاولی حاکم بر صحنه بین الملل است. به دست گرفتن رهبری جهان اسلام و همه آزادیخواهان جهان از دیگر خصوصیات وی است که اگر اهل مطالعه باشید؛ این مساله در تمام خبرگزاری های معتبر جهان به صراحت بیان شده است و انشاالله با تداوم مسیر دولت نهم در دولت بعدی، ایران به ابرقدرتی جدید در جهان مبدل خواهد شد.
البته لازم به ذکر است ایشان به علت انجام کارهای بسیار زیاد در بعضی جاها دچار اشتباه شده است که من هم به آن واقفم و با توجه به ضرب المثل- دیکته ننوشته غلط ندارد- آنها را به حساب کارهایی می گذاریم که دیگران جرات انجامش را نداشتند و او انجام داد و نقایصی داشت و در نهایت به سمت اصلاح آنها پیش رفت. در خصوص مدیران میانی او نیز بسیار منتقدم و معتقدم که در ایران و سیستم مدیریت ایرانی؛ مدیر اگر می خواهد موفق باشد باید تمام مدیران زیردستش تا جزءترین مدیریت ها را عوض کرده و از نیروهای خود بگذارد و الا همان خواهد شدکه بر سر دولت احمدی نژاد آمد و آن همه قوانین و مصوبه های علمی و خوب و مردمی دولت نهم با عدم انجام یا انجام اشتباه توسط بدنه مدیریتی مغرض باقیمانده از دولتهای قبل ازبین رفت.
امیدوارم که ایشان در صورت انتخاب مجدد این مساله مدیران را جدی بگیردو تا پایین ترین لایه های مدیریتی اقدام به تعویض آنها نماید.
در پایان هرچه خدا خواست همان می شود

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

قبای گشاد

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام دوستان، یکی از دوستان خواسته بود که در خصوص عدم انطباق بعضی از اشخاص با سمت های آنان حکایتی بنویسم. من هم اطاعت امر کرده و حکایت زیر را در حد توان این حقیر نوشتم امیدوارم مقبول افتد. منتظر نظرات شما هستم.

حکایت قبا
در ایام ماضی در ولایت جی نوجوانی بود تازه استخوان ترکانده و پشت لب سبز شده، از چوب سواری و بر گرد کوچه ها گردیدن فارغ شده و در آغاز شباب به نظر اغیار در خصوص وضع ظاهری خود حساس. این نوجوان را پدری بود بس مقتصد و فهیم. از قضا روزی جهت خرید قبایی نو برای پسر به بازار شدند. در حجره پسر هر قبایی را که طلب می کرد پدر بزرگتر از آن را برایش می پسندید. پسر از سر ادب حرف پدر تمکین نموده و قبای گشاد را به تن کرده و رهسپار بیت گردید. در بیت به محض مبارکباد گفتن خانواده به وی، طاقت از دستش برفت و شروع به گله گزاری کرد و از خفت خود از پوشیدن چنین قبای گشادی بسی ناله کرد و غرولند.
پدر با اکراه به وی گفت: ای پسر در اقلیم پارسیان برتن کردن قبای گشاد خاصه بزرگان است. در قرن های آتی بر سر هر تشکیلات، امیری با نام مدیر حکومت کند و در اطراف وی همه رقم درباری در منصب معاون و مشاور و ... خدمت کنند. اگر خوب مداقه کنی خواهی دید که اکثر اینان قبای مدیریتی بر تن شان زار می زند لکن با گردنی افراشته به زیردستان و چاکران فخرفروشی کنند. آنان نیز که این قبا برازنده شان باشد همیشه در سختیند و محنت و سقایت بد اندیشان. پس تو نیز از این پوشش شرمگین مباش تا به بزرگی دست یابی.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

مزیت گوسالگی

به نام خدا
سلام دوستان، شاید خیلی از شما اگر در سیستم اداری ایرانی مشغول فعالیت هستید و اندکی وقت فکر کردن درخصوص حال و هوای اطرافیان خود داشته باشید، خواهید دید که بعضا نیروهای مستعدی در اطرافتان قرار دارد که با در گیر کردنشان در امور روزمره کاری و عدم توجه به توان و شایستگی های آنان، به مرور زمان انگیزه های تحول خواهانه و نوگرای آنان را سرکوب می کنند و آنان را به حاشیه می رانند و بالعکس بعضا نیروهای منگ پایه فیلم و مسخره شدن هستند که به راحتی مدارج ترقی را طی می کنند. حال از دوستان تقاضا دارم نظرات خود را در این باب ارسال نمایند. جهت تکمیل عرایضم بگویم مطالبی که من در این وبلاگ می آورم در خصوص همه افراد یک سیستم اداری نیست، برای همین شایستگانی که منصبی دارند این مطالب را به خود نگیرند. ضمنا حکایاتی که می نویسم بر روی جنبه ی طنزش نیز دقت کنند. حکایت زیر از گلستان بعدی تقدیم شما:


حکایت
کارمندی را می شناختم باذکاوت و سخت کوش و متعهد و نیک پندار و نیک گفتار و نیک رفتار اما همیشه در تبعید وعذاب و سختی و هشتش گروی نهش. مدت مدیدی از دیدار روی خوشش محروم بودم تا این که طاقت از کفم برفت، به احوال پرسیش شدم. اورا دیدم متمکن و چاق و بادی در گلو انداخته، به امر و نهی دیگران مشغول.
با تعجب پرسیدم آن حال چه بود و این حال چیست؟
گفت: راز آن برایت بازگویم لیک جزء اسرار مگوی در نزدت داشته باش.
و ادامه داد: چندی در اوان استخدام در تشکیلات با عشق و علاقه ای وافر به کار مشغول شدم و هر از چندی طرحی نو به جهت پیشرفت تشکیلات ارائه می کردم و معایب کار را به محض مشاهده به بزرگان تشکیلات من باب امر به معروف و نهی منکر تذکر می دادم. لیک نمی دانستم امر به معروف و نهی منکراز بزرگان نشاید. زین سبب هر روز از مقام و منزلتم در نزد بزرگان کاسته می شد و هرروز به مکانی بدتر تبعید. تا پس از مدتی با خود خلوت نمودم، نظربه حال زار خود کردم و با همقطاران خود را مقایسه. دیدم آنان که ذکاوت و تواناییشان بسی کمتر از من است در مناصب بالاترند و من هرروز بدتر از دیروز. اندکی غور کردم تا به رمز پیشرفت در تشکیلات پی بردم
.
من هم دیگر ندیدم، نشنیدم، نفهمیدم، نگفتم، دل نسوزاندم و تایید بزرگان کردم و زیردستان را آزاردادم. همینک آن شدم که می بینی.
خردمندی می فرماید:
چه خوش روزگاری دارد آن که گوساله به دنیا بیاید و گاو بزییّد و نره گاو از دنیا برود.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

راه های ارتقاء کارمندان

به نام خدا

سلام دوستان؛ با توجه به پیچیده بودن روش های ارتقا در سازمان های ایرانی برآن شدم که راه هایی که یک کارمند می تواند به مناصب بالا راه یابد را برایتان بیاورم. امیدوارم آنانی که عشق پستند و راهش را بلد نیستند بخوانند و به کار گیرند . این راه کارها در حکایت زیر از گلستان بعدی خودم آورده شده است .امیدوارم پس از خواندن با ارائه نظرات خود مرا راهنمایی کنید:



حکایت راههای ارتقاء

یکی از همقطاران را دیدم که هر ساعت بر قرب و منزلتش در تشکیلات افزوده می شد و مدارج ترقی را به سرعت و چند درمیان طی می نمود. من باب ارضای غریضه ی پاک و بی آلایش فضولی علت ارتقایش را سوال نمودم. به جهت رفاقتی که با من بود درگوشی گفت:
ارتقاء در تشکیلات اداری آن هم در اقلیم پارسیان خود هنری است بزرگ که هر کس را توان انجام آن نشاید لیک من اسرار آن برایت هویدا کنم به حرمت رفاقت و نان و نمک قدیم:

نخست؛ استعمال افعال با ادات نفی لسانأ و عملأ. نمی بینم، نمی شنوم، نمی گویم، نمی فهمم، نمی دانم، نمی خواهم، نمی توانم.
دیم؛ استعمال جملات با بار مثبت برای بزرگان تشکیلات از قبیل: شما اجلّیید. به شایستگی شما بر سر این تشکیلات نیامده. ما کجا و شما کجا.
سیم؛ پاچه خواری به طرق مختلف: نظافت مرکب مدیران حتی با گوشه قبایت در منظر مدیر، احترام لایق خدایان به مدیر در منظر دیگران، تکان دادن کله به مانند بزاخوش درمدتی که مدیر سخن می گوید، انجام کارهای شخصی مدیران مانند پرداخت قبوض ، تعمیر مرکب، خرید منزل، ثبت نام فرزندان مدیران در مکاتب برجسته، اخذ نمرات قبولی برای فرزندان معمولا بسیار باذکاوت مدیران ... .
رابع؛ تخریب دیگر همقطاران در منظر مدیر و بدگویی از دیگر اطرافیان مدیر و بزرگ نمودن ناشایستگی های آنان به منظور مورد توجه بودن به هرقیمتی و افزایش احترامت نزد سایرین به سبب تواناییهای که داری و دیگران ندارند.
خامس؛همیشه در مقابل مافوق، خود را به خریت تام بزن و شعوری در حد جلبک از خود نشان بده تا مورد اعتماد باشی.
سادس؛ تا می توانی از انجام کارهای فیزیکی به هر شکل ممکن دوری کن که این کار چند مزیت دارد نخست آنکه زمان بیشتری خواهی یافت جهت پاچه خواری و انجام امور شخصی مافوق، دیم ؛سایر همقطاران غرق در کار شده و سر از کار تو در نمی آورند. سیم این عمل تمرین یکی از بزرگترین خصوصیات بزرگان است که از آن با عنوان تفویض اختیار نام برده می شود.
سابع؛ تا می توانی دیگران را به خود وابسته کن و تا می توانی گره از کارهای همقطاران بازگیر- قانونی یا غیرقانونی- تا همیشه بدهکار تو باشند و به وقت نیاز بتوانی از آنان استفاده نمایی.
ثامن؛ افراد و جماعات و سلایق پیرامون قدرت را به خوبی بشناس تا هم از آنان ضربه نخوری و هم مسیر ارتقای خود را ببینی.
تاسع؛ دراولین فرصت اقدام به عضویت در یکی از باندهای موجود در تشکیلات کن تا از این طریق قدرتت افزون گردد و یا این که باندی را پایه گذاری کن.

پس از استماع سخنان این رفیق دیرین انگشت حیرت به دهان گرفتم و با خود گفتم ارتقا عجب مسیر سختی دارد که از عهده ی هر مردی بر نیاید.

روانشناسی کارمندان ایرانی

به نام خدا
سلام دوستان؛ امروز برآن شدم تا یک روانشناسی عمیق از روحیه کارمندان ایرانی در سازمان های ایرانی برایتان بیاورم. این نظریه روانشناسی را - که نمی دانم کجا شنیده ام- در قالب یکی از حکایات گلستان بعدی برایتان آورده ام . امیدوارم پس از خواندن این حکایت ، هرچه برداشت کردید برایم بنویسید تا من هم استفاده کنم:

حکایت روانشانسی کارکنان

اطباء روان گویند: ابناءبشر بر دو قسمند یکی طایفه مازوخیست و دیگر طایفه سادیست. در وصف دو طایفه به اختصار بسنده کنند که طایفه مازوخیست تو سری خورند و هر حرف مفت و زوری را از دیگری برجان می خرند و طایفه سادیست زورگویند و به آزار دیگران دلشاد.
خردمندی من باب تجزیه و تحلیل رفتار عملگان و دیوانیان و روسا و مرئوسین در تشکیلات دیوانی پارسیان آورده است:
عملگان و دیوانیان ایران زمین طایفه ای بس غریبند و از عجایب روزگار که هر دو صفت فوق را یکجا دارند. اینان در برابر رؤسا ، مازوخیستند و مقابل مرئوسین، سادیسم.

حج مدیر



به نام خدا

سلام دوستان؛اگر خدا قسمتتان کرده باشد و به دیدار حاجیان بازگشته از خانه خدا رفته باشید -بعضا از خدا برگشته- یک سری حرف های کلیشه ای از آنان خواهید شنید؛ پس از ابراز ناراحتی از وضع موجود اداری، سیاسی، اقتصادی و اداری کشور، گویی که این ها اصلا تا به حال در این مملکت نبوده اند و به جای آنکه سهم خود را دراین ناهنجاری ها جستجو کنند به گفتن دریغ های مبهم می پردازند و آخرهم هیچ و هیچ. شما هیچ نتیجه ای غیر از حسرت خوردن به جوامع سایر ملل نخواهید برد و هیچ کس هم راه اصلاح را به شما نخواهد گفت.

دل خوش از آنیم که حج می رویم
غافل از آنیم که کج می رویم
کعبه، به دیدار خدا می رویم
او که همین جاست کجا می رویم
حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سرو ریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و ام یجیب


حال جهت تلطیف روحیه ی دوستان عزیزم این مساله را در قالب یکی از حکایات گلستان بعدی خودم می آورم امید وارم دوستان خوششان بیاید و با نظرات خود مرا راهنمایی و نصیحت کنند:



حکایت حج مدیر

مدیری از سفر حجاز برگشته در مجلس خوشامد گویی و حجکم مقبول گویی عملگان تشکیلات وسایر دیوانیان داد سخن داده بود و از مشاهدات و مکاشفات خود از این سفر روحانی می فرمود:
در آن وادی مقدس و در سرزمین وحی که بودیم هرچه دیدیم خوب بود و هرچه کردیم، مقدس و هر چه خوردیم شیرین تر و خوشگوار تر از آن به دل و روده مان سرازیر نشده بود تا به حال و... . از امارات آن اقلیم که یک شبه چند اشکوب بر هر امارت افزایند و شوارع آن که مملو خودروهای ساخته یانکی ها به هر نوع و رنگی است و... . وقت صلاۀ که جمله بازاریان و عمال و دیوانیان به مساجد رفته و نماز را به جماعت و در اول وقت وپنج نوبت اقامه کنند و کس جسارت و شهامت سرقت یک نخود از این همه دکان تا خرخره مملو از کالا را ندارد و آنکه همچون خریتی نماید فی الفور دستش را به اذن مفتی قطع کنند و حد زنند و ... . ما اسلام در آنجا دیدیم و مسلمان هم.

جماعت حاضر با چشمان ازهم گشاده و دهان باز و سکوت مستدام به استماع سخنان حکیمانه مدیر می نشینند و هر زمان مدیر اظهار شگفتی کنند، آنان نیز به هیجان آمده و شگفت زده می گردند و هرزمان مدیر را خوش آید، آنان با تمام وجود ابراز شادمانی نمایند. اما هیچ دست از منصب و مواجب شسته ای نخواهی یافت که چند سوال کند تا مدیر جواب گوید و رو کم کند وسخن کوتاه:

نخست؛ اگر در اقلیم تازیان مسلمان دیدند و در اقلیم پارس نه، بدان جهت است که طایفه مدیران پارسند که بعضا مسلمان نیستند و رعیت به دین اینان.

دیم؛ اگر از نماز اول وقت و جماعت پر شکوه آنان با حسرت تکلم کنند ، خود خوب واقفند که در تشکیلات دیوانی اقلیم پارسیان ،علی رغم نامه ها و بخشنامه های مکرر و متواتر، جایی برای نماز اول وقت نگذاشته اند و اگر عمله به آن مبادرت و اصرار ورزد باید آماده همه گونه حرف و حدیث از جانب همقطاران و اکابرتشکیلات و ارباب رجوع باشد.

سیم؛ اگر حسرت آن همه اجرای شرع مقدس اسلام را می خورند چرا بیرق آن برافراشته نمی سازند تا چاکران به اجرای آن در زیر سایه خداوندگار تشکیلات همت گمارند.

رابع؛ اگر در سرزمین حجاز خوب مداقه کرده باشند خواهند فهمید که آن صلابت ظاهری اسلام هم به همت شرطیان و آمرین معروف و ناهیان از منکر است که به کثرت و علنا به این امر مقدسند و در این اقلیم چه؟ بایسته است از این مدیر سوال شود که در تشکیلات تحت امرش، جایی برای انتقاد و منتقدین و آمرین به معروف و ناهیان از منکر گذاشته است یا هرکدام را به نحوی تارو مار کرده و بعضا با انواع مکاید و حیل سرشان را زیر آب برده و یا برای همیشه عزلت نشین.

خامس؛ وقتی از آبادانی آن اقلیم و رفاه رعیت آن گویند، گویی فراموش کرده اند که آبادانی و رفاه حاصل کار جمیع نفوس یک ملت است و مدیران در این امر اولی تر. پس اگر نقصانی در آن است از صدارت همین مدیران همیشه منتقد به دیگران است و آنان بیشتر مستحق سرزنش اند.

سادس؛...

ای کاش که اینان این سخنان را نمی گفتند و بیشتر تفکر می کردند و بعد عمل .... . ای کاش حاضرین هم سوالی می کردند که چرا....؟


ارتقاء کارکنان

به نام خدا
سلام دوستان؛ متاسفانه در سیستم اداری ایرانی در اکثر مواقع ما کارمندانی را می بینیم که در عین داشتن صلاحیت و کارآیی بسیار همیشه در رده کارمندی باقیند و یا خیلی دیر ارتقا یافته و پیشرفت می کنند و در آن سو کارمندانی را می بینیم که پله های نردبان ترقی را چند پله درمیان می پیمایند. وقتی آنها را باهم مقایسه می کنیم می بینیم که او که هنوز کارمند است از همه جهات دارای شایستگی های بالاتری است لیکن همان جا در جا زده و مانده و محکوم است که کار کند و کار و کار و کار و آن دیگری مستمر ارتقا یابد و به ریش سایرین بخندد.
در این مساله یک نکته نهفته است که ملاک پیشرفت در این سیستم کار و وجدان کاری نیست و روابط حرف اول را می زند و چه بسیار کارکنان شایسته ، دلسوز، متعهد، انقلابی، کاردان که هرکدام در گوشه ای از ادارات به کارهای سخت و لا ینقطع مشغولند و آخر هم در همان غربت بازنشست می شوند و یا به مرور زمان انگیزه خودرا از دست می دهند. و آنانی که حتی یک ارزن به هیچ ارزشی اعتقاد ندارند سوار بر سازمانند و بیت المال را به هدر می دهند و همیشه هم یک متر و نیم زبان دارند از نظام طلبکارند و با بی لیاقتی های خود نظام را زیر سوال می برند.
حال از دوستان تقاضا دارم با نظرات خود مرا راهنمایی کنند که ایراد کار از کجاست و راهکار ارائه دهند. دراین باب هم حکایت دیگری از گلستان بعدی خودم برایتان می آورم امیدوارم خوشتان بیاید:

حکایت دوبرادر
دوبرادر یکی خدمت تشکیلات کردی ودیگری به انواع حیل از زیر کار دررفتی. باری این خدمتگزار تا واپسین روز خدمتی به سعی و جهد فراوان همت گمارد و کار کردی و نان حلال به خانه بردی و عاقبت با مرتبت دون کارمندی بازنشست گردیدی. دیگربرادر که در تمام سنوات خدمتی از زیرکار دررفتی و به کمتر کاربسنده نمودی و در اوقات دیوانی مشغول به معامله انواع مرکب و حشم و ساخت انواع ابنیه در مسلک بساز بندازی و تجارت درهمه رقم ازدلار و کوپن وطلا و سهام بازاربورس و ... بودی، مدیری توانگر گردیدی و چندین سال پس از بازنشستگی در استمرار مدیریت نمودی.
برادرخادم به برادر توانگر گفت: تو چگونه این سروری یافتی و من با این همه صدق و تعهد و وجدان کاری بدان نرسیدم.
گفت: خردمندان گفته اند در مملکت پارسیان عملگان دو شقه اند. شقه ای خدمت همی کنند به تعهد اخلاقی و وجدان کاری و اعتقاد به خدا و ترس از عقوبت آخرت و عشق به نان حلال. شقه ای دیگرکارنکنند مگر زمانی که به چشم بزرگی آید و در حالش موثر اوفتد. شقه اول باید تا دنیا دنیاست کار کنند، وگرنه چرخ کاری تشکیلات نخواهد گردیدن و شقه دوم چون کار نمی کنند مستحقند به انواع مزایا و مواجب و پاداش های میلیونی و در آخر ارتقا و در صورتی که خود را دراین مهم شایسته نشان دادند صد البته مدیریت که تنها حضرت عزرائیل آنان را از این مناصب جدا خواهد فرمود .
این شقه دوم جهت ارتقا بایستی در طول روز زمانی که دیگرعملگان دیوانی در حال کاروافرند و رتق و فتق امور ارباب رجوع ، درحال انجام کارهای تجاری و شخصی خود باشند و زین عمل بنیه مالی خود مستحکم نمایند که خوب می دانند ثروت بهترازعلم است و یا درحین انجام کارهای سخیف برای اکابر تشکیلات ازقبیل ثبت نام فرزندان مدیران و معاونان در مکتب های غیرانتفاعی دارای امتحان، اخذ نمره برای مدیرزادگان و معاون زادگان تیزهوش از معلمان به انواع حیل، پاس نمودن چکهای آنان، خرید منزل به مانند بچه شاگردی کاردان، تعمیر مرکب اکابر از طریق نمایندگی یا غیر نمایندگی -البته ترجیحا صلواتی- و ... . و یا درحال تلیفون زدن به سایر همپالگی های خود در تشکیلاتند تا روزبه روز باندی منسجمتر بسازند و در اولین فرصت با ارتقای یکی از اینان سایر زیرکاردرروهای تشکیلات نیز به نان و آبی برسند.
برادر بینوا گفت: پس این اشعاری که سعدی – رضی الله عنه – در مذمت خدمت به اکابر تشکیلات و مدح خدمت صادقانه گفته است به چه کارآید:


به دست آهن تفته كردن خمير
به از دست بر سينه پيش امير

عمر گرانمايه در اين صرف شد
تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا
اى شكم خيره به نانى بساز
تا نكنى پشت به خدمت دو تا

توانگر گفت : اگر شیخ اجل سعدی این سخنان نفرمودی، هر آینه کار ارباب رجوع لنگ بودی و همه عملگان مدیر شدندی.

حضرت زهرا (س)

زهرا(س)که عنایتش به دنیا برسد

باشد که به داد این دل ما برسد

یا رب سببی ساز که روز محشر

پرونده ما به دست زهرا برسد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

مدیران نان به نرخ روزخور


به نام خدا
سلام دوستان، متاسفانه یکی از آفاتی که در جامعه ما وجود دارد و در سیستم مدیریت ایرانی به وضوح قابل مشاهده است؛ رنگ عوض کردن اشخاص و به ویژه بعضی از مدیران است که به قول معروف به راحتی خط عوض می کنند و جاده کج. به راحتی حرفهایی می زنند که اگر کمی به عقب برگردیم خواهیم دید که حرفهای گذشته آنان 180 درجه با حرف های امروزه آنان مغایر است و وقتی سوال می کنی سریعا این موارد را به رقیبان و دشمنانشان نسبت می دهند. نمی دانم این مساله به دلیل آلزایمر تاریخی ماست یا علتی دیگر دارد . خوشحال می شوم که در این خصوص از نظرات و راه حل های دوستان مطلع شوم. حال در این باره حکایتی طنز از گلستان بعدی خودم می آورم که البته کمی تا قسمتی شبیه به سبک گلستان سعدی است. امیدوارم که خوشتان بیاید. اللهم عجل لولیک الفرج

حکایت مدیر دوزیست
سالها پیش؛ مدیری را دیدم در حکومت طایفه دوم خردادی، از او چپی تر سراغ نداشتم. اصولگرایان از دستش به عذاب وآشکارا دمار از روزگارشان درآورده بود. رسما ریش سه تیغگان را عزیز داشته و محاسن داران را خوار. لختی دیگر در حکومت اصول گرایان اورا برهمان منصب دیدم اما درجامه ی بسیجیان، نرمه ای ریش گذاشته چفیه برگردن آویزان.
اورا گفتم دمی در آن روزگاز بدان مسلک گرد و خاک می کردی حال بدین. به نان و نمکی که باهم خورده ایم سوگندت دهم قضیه را بازگوی.
گفت : این از اصول مدیریت مترقی اقتضایی است به گونه ای که هر طایفه که بر سرکارآیند ما مدیران شاطر نیز برسیاق همانان رفتار خواهیم کردن البته به ظاهر و در باطن آن کنیم که تنها بر اموال و مناصبمان افزوده شود و به کار دیگر نپردازیم. که خردمندان گفته اند:
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

همه چیز به سبک خودمان

به نام خدا
سلام، دراین وبلاگ سعی خواهیم کرد مشکلات موجود در جامعه ایرانی را به طنز یا به جد مطرح کنیم و راهکار بخواهیم. اللهم عجل لولیک الفرج