۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

کتاب عذرخواهی یک دقیقه ای

به نام خدا،اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
کتاب فوق نوشته کن بلاچارد و مارگرت مک براید با مقدمه اسپنسرجانسون و ترجمه علیرضامیرزایی، نشر تمیشه چاپ دوم 1386در 103صفحه.
این کتاب روش موثر برون رفت از تصمیم گیریهای غلط اشخاص و به ویژه مدیران است تا بتوانند با قبول مسئولیت از اشتباه گذشته خود جدا شده و اوضاع و روابط را به سامان برسانند. مطالعه این کتاب را به همه دوستان و به ویژه آنها که علاقمند به مباحث مدیریتی هستند، توصیه می کنم.
خلاصه کتاب (ص 101-103)
من سوالات زیر را از خود می کنم و صادقانه به آنها پاسخ می دهم:
- من مرتکب چه اشتباهی شده ام؟
- آیا آرزوها و احساسات و افکار کسی را نادیده گرفته ام؟
- آیازمانی که شایسته اش نبودم،کاری را به نام خودم تمام کردم؟
- چرا این کاررا انجام داده ام؟
- آیا آن عمل نسنجیده و عجولانه بوده است؟
- آیا عملی حساب شده است؟
- آیا نتیجه ترس و عصبانیت یا رنجش بوده است؟
- انگیزه ی من از انجام آن چه بوده است؟
- چه مدت است من اجازه داده ام این وضعیت ادامه پیدا کند؟
- باراول بوده یا قبلا تکرار شده است؟
- آیا این رفتار دارد به صورت عادت درمی آید؟
- حقیقتی که من از مواجه شدن با آن خودداری می کنم، چیست؟
- آیا خود من بهتر از رفتارهایم هستم؟

سپس کارهای زیررا انجام می دهم:
عذرخواهی یک دقیقه ای را با « پذیرش» شروع می کنم.
- من صادق هستم و پیش خودم می پذیرم که مرتکب کاراشتباهی شده ام و لازم است جبرانش کنم.
- من مسئولیت کامل اعمالم را می پذیرم و صادقانه، بی توجه به نتیجه، احساس می کنم که لازم است ازهرکسی که اورا آزرده ام، عذرخواهی کنم.
- من در مورد عذرخواهی کردن به سرعت واردعمل می شوم و هرچه زودتر به انجامش اقدام می کنم.
- من به هرکسی که آزرده ام، واضح وصریح می گویم که اشتباه کرده ام.
- من احساساتم را نسبت به کاری که انجام داده ام، بیان می کنم.

عذرخواهی یک دقیقه ای را با « درستی» کامل می کنم:
- من دریافته ام کاری که کرده ام با آن فردی که دلم می خواهد باشم در تضاد است.
- من دوباره تایید می کنم که خودم از رفتارم بهتر هستم و خود را می بخشم.
- با اصلاح رفتارم، و نشان دادن تعهدم برای عدم تکرار آن عمل، متوجه می شوم که چقدرآن شخص راآزرده ام.


خلاصه مطالعه

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
شاید جالب باشد که بدانید من از سال 1380 تابه حال هر کتابی را که مطالعه می کنم و ازآن خوشم می آید -البته به غیرازکتاب های درسی و کاری و روزنامه ها و وب گشتهایی که می زنم - ،در سررسیدی، مشخصات و خلاصه و نتیجه گیری و نکاتی که از آن می آموزم را یادداشت می کنم.
چند روز پیش این سررسید را برداشتم و از اول مطالعه عنوانی کردم و بعضی نتیجه گیریها را در مقاطع زمانی خاص مطالعه آن کتاب ها، خواندم. برایم خیلی جالب بود و لذت بردم و تجدید خاطره شد. همان زمان کتابی با عنوان عذرخواهی یک دقیقه ای را مطالعه می کردم. در اواخر کتاب از قول نویسنده آن، آمده بود؛ بهترین راه قدردانی ازمن، یاددادن آموخته های من به دیگران است. من سخت تحت تاثیر قرار گرفتم و یاد فرموده پیامبر اکرم (ص) افتادم که می فرمایند: زکات دانش ، انتشار آن است. لذا برآن شدم که ازاین ساعت هر کتاب مفید و آموزنده ای را که خواندم و خودم خوشم آمد، مشخصات و خلاصه ای از آن را به جای آنکه در دفترم بنویسم در وبلاگم بنویسم.
شاید یک نفر، یک روز، گذرش به وبلاگ من خورد و شاید این مطلب را خواند و استفاده کرد یا به سراغ اصل کتاب رفت و آن را مطالعه کرد. همین برای من کافی است. امیدوارم در این نیتم ثابت قدم باشم و بتوانم ادامه دهم.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

مطالعه، بی خط

به نام خدا،اللهم عجل لولیک الفرج،سلام
شاید اگر زمانی از کنار دکه های روزنامه فروشی رد بشوید و کمی بایستید و دقت کنید؛ ده ها نفر را در حال مطالعه تیترهای روزنامه ها و بعضا ورق زدن دزدکی مجلات می بینید. از هر ده – بیست نفر، شاید یک نفر روزنامه بخرد.
شاید فکرکنید که این ها این قدر مشغله دارند که نمی توانند روزنامه بخوانند. کمی دقت کنید! اینجا ایران است. جماعت ایرانی تا دلتان بخواهد وقت برای هدر دادن دارد؛ از هوله رفتن سرکار گرفته تا خواب طولانی بعدازظهر متصل به شب و دیدن سریال های آبگوشتی تک فیلمنامه ای ایرانی و فیلمهای بی دوبله خارجی و... . اما کافی است که به آنها توصیه مطالعه کنی که ناگاه با قیافه حق به جانب، از بی وقتی و مشغله فراوان می گویند و در آخر هم چند تا گوشه و کنایه بارت می کنند تا دیگر اگر مطالعه هم کردی در خفا باشد و از ترس آبرو بروز ندهی، که متهم به بیکاری و مزدوری و هزار عیب و ننگ دیگر می شوی.
شاید فکر کنید پول خرید روزنامه و مجله و کتاب ندارند. بازهم اشتباه فکر می کنید اکثر این جماعت دستشان به دهنشان می رسد اما حاضرند برای هر چیزی پول خرج کنند غیر از مطبوعات. آخر ما ایرانی ها یک خصلت عجیب دیگر هم داریم؛ خصلتی که در هیچ کجای دنیا پیدا نمی شود. بله ما تیترهای روزنامه ها را می خوانیم و هرکداممان براساس شاخص های ذهنیمان ده مدل تفسیر سیاسی عجیب و غریب برایش می سازیم و با حالتی کارشناسانه به خورد همدیگر می دهیم. در این مملکت اگر پیچیده ترین مسایل سیاسی – اجتماعی را از هر قشری از جامعه بپرسی، مطمئن باشید انواع نظرات کارشناسی را خواهید شنید و هیچ کس نیست که در قبال پرسش شما ، نمی دانم یا در تخصص من نیست، پاسخ دهد.
بگذریم، ما – منظورم بعضی ازما ایرانیان است- تا بتوانیم و به هر نحو ممکن از مطالعه درمی رویم. آن قشری از ماهم که خودشان را اهل مطالعه نشان می دهند در اصل مومن تک کتابی اند. از هر خط و جناحی که باشند فقط و فقط روزنامه و کلأ مطبوعات همان جناح را مطالعه می کنند و در اصل به یک خودسانسوری مطلق گرفتارند. هرچه به آنها دیکته شود، در کمال روشنفکری قبول می کنند و حاضر نیستند اندیشه های طیف مقابل را در قبال آن موضوع، ازمتون خود آنها مطالعه کنند. سیاسیون قالتاق هم از این ژست اهل فکر و مطالعه بودن این جماعت استفاده کرده و تقریبا این مردم تک کتابی را در همان خطی که می خواهند - در راستای منافع خود- هدایت می کنند.
در همین چند مدت اخیر بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم که اوضاع قاراشمیش شده بود، می توانستیم این بازی خورده ها را به وضوح ببینیم. وقتی از طرفدار سینه چاک عربده کش فلان نامزد می خواستیم که شاخص ها و ویژگی های نامزد مورد علاقه اش را برای ما بگوید، شاید ما را هم با خود همراه کند، اصلا نمی دانست چه بگوید. آنهایی که هم که با مطالعه دست و پا شکسته و منبرهای نصف نیمه حزبی که دیده بودند، مشخصات و خصلت هایی را می گفتند ، اصلا با نامزدشان تطابق نداشت. فقط کافی بود این ها به مطبوعات چند سال قبل هم خطی های خودشان رجوع می کردند تا می توانستند فرق دوغ و دشاب را بفهمند اما چه فایده... . سیاسیون غیرمذهبی همیشه یک موج راه می اندازند و بعد سعی می کنند از موج کور، موج سواری بگیرند و در آخر هم پیروز ایناننند و افسرده و پژمرده مردمی که از آنها بازی خورده اند و پیاده نظام شده اند.
این جماعت که انگار رسم شده هر چند سال یک بار حسابی سرکار بروند، اگر یک کمی به خودشان زحمت می دادند و از خودسانسوری و از آن حصار تعیینی سران کذاب افسادات خارج می شدند و کمی به مطالعه ی ریشه ای تر می پرداختند، اوضاع برایشان خیلی بهتر از این بود. شاید برایتان جالب باشد که با خیلی از این ها که درباره روزنامه کیهان و مدیرش دکترحسین شریعتمداری صحبت می کنیم، انگار از ضاله ترین کتب صحبت شده و خواندنش حرام است و لعن بر مسئولش واجب. وقتی عمیق تر با آنها صحبت می کنی درد را می فهمی که سران آن خط، چنان درباره این روزنامه و مسئولش در ذهن این بندگان خدا اراجیف ساخته اند که گویی در این روزنامه جز خرافات و دروغ چیز دیگری نیست. وقتی پیگیر می شوی اکثر قریب به اتفاق مخالفانش اصلا تا به حال چهار شماره متوالی این روزنامه را نخوانده اند که ببینند آیا حرف راست هم درآن نوشته می شود یا نه؟ حال خواندن کتب تاریخی و مرجع و کتب و نشریات سایر افکار پیشکششان.
کاش جوانان ما کمی اهل مطالعه دقیق بودند تا می فهمیدند؛
آنها که امروز در شبکه های ماهواره ای هرشب با یک کروات ظاهرشده و دم از آزادی و آزادی مطبوعات می زنند خود در زمان شاه خائن، سانسورچی و ممیزی مطبوعات بودند....
آنها که امروز ا ز رابطه با آمریکا سخن می گویند دیروز هرکه بر اساس منافع ملی می خواست با آمریکا رابطه بر قرار کند را، به مزدور امپریالیسم بودن متهم می کردند....
آنها که امروز حمایت از حزب الله لبنان را برخلاف منافع ملی می دانند، دیروز پیشنهاد هم پیمانی و برادری با صدام و طالبان در برابر آمریکا می دادند....
آنها که امروز سینه چاک فلان مرجع ساده اندیش شده اند، دیروز بدترین حرف ها را نثارش می کردند و از هر حرفش صدها لطیفه می ساختند....
آنها که امروز از مردم و تورم و معیشت مردم صحبت می کنند، دیروز مردم را لشکر قابلمه به دست فاقد فهم خطاب می کردند....
آنها که امروزبرای ما نطق می کنند، دیروزی هم داشته اند. شناخت دیروزشان و مقایسه با امروزشان فقط کمی مطالعه می خواهد و بس.

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

ریش بی ریشه

به نام خدا،اللهم عجل لولیک الفرج،سلام علیکم
اگردهه اول انقلاب را به یاد داشته باشید، یا بزرگترها برایتان تعریف کرده باشند. همه جوگیر بودند و تظاهر به مذهبی و انقلابی بودن عرف بود و تقریبا اکثریت این روحیه را داشتند و با بوجود آمدن دفاع مقدس تمام حاشیه ها وخط و خط بازیها هضم شد و اکثریت در یک مسیر مشخص قرار گرفته بودند. خیلی ها از روی ایمان خالص و اعتقادی که به امام و رهبر خویش داشتند و عده کمی هم از روی زرنگی و استفاده و بهتر بگویم سوءاستفاده خود را به این قشر می چسباندند و درعمل درمسیرمنافع خود بودند. بچه های ارتش و سپاه و بسیج با ریش یا بدون ریش در جبهه های جنگ جانفشانی می کردند و از خاک و شرف و عزت و ناموس این ملت در برابر همه دول خارجی که به کمک صدام آمده بودند، دفاع می کردند و آن موقع بعضی از آقایان مورد نظرمن با یک من ریش، در پشت جبهه هر روز یک ادا و اصولی در می آوردند و زمینه را برای زراندوزی خود و اطرافیانشان مهیا می کردند.
درآن دوره همه چیز جیره بندی بود و کوپنی. از قند، شکر، روغن و برنج گرفته تا سیگار و سیمان و تیرآهن. معمولا هم از طریق شورا و مسجد محل و یا از طریق تعاونی اداره جات و کارخانه ها توزیع می شد. هر کس می توانست سهمیه بیشتری بگیرد، در بازار آزاد سیاه با قیمت بسیار بالاتری امکان فروش داشت و پول خوبی به جیب می زد. در این هنگامه خیلی ها به صورت جز یا کل مایه دار شدند. بعضی ها از طریق ایجاد ارتباط ناسالم با ماموران توزیع و بعضی هم با کلاه گذاشتن بر سر آنها اقدام به استفاده بیشتر از این سهمیه ها می کردند. در آن زمان وقتی ریش کسی یک کم بلند می شد همه به شوخی به او طعنه می زدند که احتمالا شورا می خواهد تیرآهن توزیع کند و او منتظر تحویل سهمیه اش است تا بعد بتراشد و ... .
این جماعت متظاهر نان به نرخ روز خور تقریبا تا پایان جنگ برهمین منوال بودند و از نبود فرزندان انقلابی واقعی و حضورشان در جبهه سوءاستفاده کردند و تحصیلاتشان را تکمیل کردند و بسیاری از پست های مدیریتی ایران را به ناحق تصاحب کردند.
پس از اتمام جنگ و شروع دوران پر قصه و پر غصه سازندگی و تزریق پولهای کلان در بین این مدیران و وابستگان و نزدیکانشان و عدم دقت در کسب درآمد حلال از سویشان و تغییر فاز زندگی شان و سرعت و شتاب در مسابقه تجمل، کم کم در رفتار و گفتارو پوشش و ظاهر خیلی از این آقایان و خانواده هایشان تغییرات اساسی به وجود آمد . بعضی ریششان را آنکادر کردند و رفتند تو مایه ی ستاری. بعضی کم کم ریششان را با ماشین موذر آلمانی جوری می زدند که انگار روز قبل با تیغ زده اند و امروز کمی سرزده بیرون. بعضی رفتند تو مایه روشنفکری و ریش پرفسوری و بزی و ماکس پاور و .. . بعضی هم با ژیلت سه تیغه ریششان را از بیخ و بن کندند چنان که مورچه برآن سرسری بازی می کرد.خلاصه تا اینجا هم مشکلی نیست چون گذشته هر کس متعلق به خودش است و در آخر هم هر کس را درقبر انفرادی می گذارند و بس. اما این آقایان فوق الذکر شروع کردند به گیر دادن به آنهایی که ریش داشتند و تمام عقب ماندگی ها و ندانم کاریها را به گردن آنها انداختن.
آخر یکی نبود به اینها بگوید که مشکل که از ریش این بنده خداها نیست که ، مشکل از ریش بی ریشه شما مدیران سابق است که هر گندی به این مملکت زدید و بار خود را بستید و حالا خودتان هم با تراشیدن ریش کلک مرغابی زده اید و مشکلات را به گردن ریشدارهای حالا می اندازید. موقعی که ریش توش نان داشت و پست به همراه می آورد که شما داشتید و منافعش را هم بردید. اما حالا که ریش جز مسوولیت چیزی ندارد چرا بیخود سربسر اینها می گذارید. جالب است تمام کسانی که طی این سه دهه انقلاب به دگردیسی عکس رسیده اند و ریش های یک وجبی و شلخته شان به زیر ژیلت سه تیغه رفته است ، الحمد لله در امور مالی و منصبی، خوب رشد کرده اند و هم همه مایه دارند و هم صاحب منصب. خدارا شکر ما که بخیل نیستیم.
امروز ریشدارهامون سه دسته اند یک دسته خوش تیپ اند که چون ریش به آنها می آید می گذارند درانواع مختلف. دسته دوم ریش دارهای اجباری اند که آنها هم دو دسته اند آنها که بر ضروت کاری ریش دارند و آنها که در رودربایستی خانواده هاشون ریش دارند. دسته سوم که ریشدارهای اعتقادیند که شامل بازماندگان غافله رزمندگان، بچه مسجدیها، بسیجیها و در تعریف کلی جدید اصولگراهایند – همان رادیکالهای سابق به اعتقاد آقایان فوق الذکر-. این جماعت دسته سوم که حال و روزشان مشخص است به کم زندگی قانعند و از مکروه و مباح و حرام دوری می کنند . اما جالب است که هرجا در این مملکت توسط آقایان فوق الذکرو منصوبانشان خرابکاری صورت می گیرد مردم از چشم این دسته سوم می بینند و مکافاتشان دوبله شده. هم باید سنگینی مسئولیت اعتقادیشان را به دوش بکشند و هم طعنه ی دیگران تحمل کنند و کسان دیگری ببرند و بخورند اما عوام الناس به تحریک همان آقایان فوق الذکر اینان را مسئول بدانند. جالب اینجاست که امروز هم که در دولت دهم هستیم هنوز که هنوز است همان ریش سه تیغگان دوره سازندگی و اصلاحات در اداره جات بر مسند مدیریتی جلوس کرده اند و هر گندی که می زنند به گردن دسته سوم است.
خلاصه این ریش بلای جان و آرامش خیلی از از بچه های مخلص شده و آنهایی که مقاومند و تحت تاثیر اراجیف این آقایان ، ریشدارهای سابق، بچه ماهواره ایهای جدید و غرولند های زن و بچه شان قرار نمی گیرند و کلا ریش با ریشه دارند ریششان را حفظ می کنند ولی آنهایی که ریششان بی ریشه باشد آن را برباد می دهند.
حال یک قطعه شعری است از شاعری که نمی شناسم که در هفته نامه دوکوهه در سال 1380 چاپ شد را در مورد ریش بی ریشه برایتان می آورم امیدوارم از آن لذت ببرید:
ای رفیقان ریش ما را باد برد
میوه های باغ ما را باد خورد
ای رفیقان ریش ما بی ریشه بود
جنس ایمان های ما از شیشه بود
ای رفیقان در جهنم زنده ایم
با شما بودیم ولی شرمنده ایم
ای رفیقان کربلای پنج کو؟
حاصل آن کوه درد و رنج کو؟
ای رفیقان یادتان افسانه شد
نسل سوم با شما بیگانه شد
آرزوی نسل ما را موج برد
خانه های سبز ما را برج برد
عده ای حق شما را برده اند
در خیالی که شهیدان مرده اند
انقلاب ما چگونه کیش شد؟
چون ملاک آدمیت ریش شد!
بعضی از یارانمان را آب برد
بعضی از یارانمان را خواب برد
غیرت ما را به غارت برده اند
عصمت ما را اسارت برده اند
ای رفیقان قلبها سنگی شده
درعوض عکس شما رنگی شده
بروصیت نامه ها خندیده اند
با تفکرهای ما جنگیده اند
راه رسم مرگتان خود زندگی است
رفتن راه شما دیوانگی است
قاب عکس قبرتان زنگ می زند
چون موبایل عارفان زنگ می زند
چون نخندید! مشتیان با وفا
ما به جاتان می رویم کرب و بلا!