۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

حکایت اندر وجوب ازدواج رجال

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
مدتی بود که می خواستم به طنز مطلبی بنویسم تا کمی از حال معمولم خارج شوم، چون تجربه کرده ام؛ زمانی که مطلبی را به طنز- در هر سطحی- می نویسم تا دو سه روزی احساس سبکی می کنم. یادم می آید که یکی از بزرگان می فرمود که طنز یکی از تظاهرات خشونت است. من هم به این نظر اعتقاد دارم چون زمانی که از یک موضوع ناراحت یا دل نگرانی، وقتی قلم به دست می گیری و با سلاح طنز به سراغش می روی، آن مساله دیگر آن چنان روحت را نمی آزارد. اینک من باب مطایبه بازهم سراغ جماعت خواهران رفتم و یک مقداری برایشان نوشتم البته به سبک گلستان بعدی خودم. امید است که کارگربیفتد - لازم است بگویم ناراحتی من از باب مسایل جامعه بود نه خانواده خودم-:
حکایت اندر وجوب ازدواج رجال
چندی در باب جبر ازدواج در شریعت اسلام تفکر همی کردم و عقلم مدد نداد که به راهی روشن رهنمون گردم. تا اینکه در رؤیایی صادق پرده ها کناری رفته و عالمی ربانی برمن ظاهرشد. با حالی زار و فکورانه اورا پرسان شدم که از چه سو شارع مقدس، رجال را به ازدواج امر نموده و نبیّ مکرمش قبولی نصف دین هر رجل را در ازدواجش قرار داده؟
حکیم خردمند فرمود: وجوب ازدواج رجال بالغ با جماعت نسوان در آیه آیه ی مصحف شریف آمده است که دلیل خلق بشررا شکرخالق فرموده که ازدواج در شکر خالق از همه اولی تر است.
گفتم: مرا آنچه فرمودی، کافی نباشد و قانع نکند که هزاران نعمت خداوندگار هست که گر بنده بخواهد شکر ایزد کند از عهده ی آن بر نیاید.
حکیم فرمود: وفورنعمات دیگر و مادی و گذرا بودنشان باعث نسیان آدمی از شکر خالقشان است. لیک در ازدواج سری نهفته که کل ایام رجل متأهل را به شکر ایزد وادارد.
خداوندگار نسوان را به طریقی آفریده که جمع دو از آنها در مکانی بدون فتنه نشاید که علما فرموده اند صد مرد در پوستینی بگنجند و دو زن در اقلیمی نه. اگر چند زن در مکانی جمع گردند از احوال پرسی شروع شده و انواع حرکات چشم وابرو مزید شد و طرق مختلف لک و لیوی ظاهر گشته و هر حرفی زده شود مگر آنکه آن را اصلا ندانند و هیچ حیا نکنند در بیان آنچه دانند. هریک که از جمع غایب گردد ناگهان همه به غیبت وی مشغول گردند جالب آنکه خود دانند که گر خودشان هم غایب شوند، برهمین منوال است وبر آن مداومت نمایند.
پس از آن تجمع است که بدبختی رجال ظاهرآید که این جماعت هریک به بیت خود رفته و مأمورعذاب شوی خود شود که فلان زنک فلان خریده و فلان مردک فلان به فلانی هدیه داده و بدون اجازه زنش آب نیاشامیده و آن دیگری خیال سفر فرنگ دارد ما تا امامزاده نرمی نرفته ایم و فلانی فلان مرکب از تبار سوناتا سوار بوده و دیگری انگشتری برلیان داشته و البسه فلان خانم مارکدار بوده و خداراشکر که جمیع خواهران و برادران و پدر و مادر شوهر فلانی به رحمت ایزدی پیوسته و چرا هنوز خاندانت در قید حیاتند و خلاصه از همه در گویند و از شوهر بیچاره متوقع که چرا آن ندارند. جالب آنکه همه شان در آن جمع بی کم و کاست همین برنامه را بر سر شویشان آرند.
القصه این باب که گفتم در بین تمامشان رایج است و در شدت و حدتش توفیر کند. فرقی ندارد که آن زن دارا باشد یا ندار و با سواد باشد و یا بی سواد که هرچه باشد آخر زن است به قول قدما در قوه ی تعقل ناقص. چون دکترا گیرد، باید مجدد ازاول اکابر آغاز نماید که هرچه خواند و بیند به دیدن رنگی از یاد برد و خر خویش برهمان نسق همی راند.
زین سبب رجال بیچاره با دیدن این همه عذاب از ناحیه نسوان و فهم این نکته که همه ی این مشکلات از باب کاستی عقل است. روزی هزار بار خدا را شکر کرده که زن نشده اند وخدا آنان را از نعمت تعقل محروم نساخته است.
نا گاه از رویا خارج شده و با حالی مشعوف و متحیر وضو ساخته به نماز ایستاده و شب تا صبح را به خاطر آنکه از جماعت رجلم خدای را شکر کردم و علت آن امر بر من معلوم شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر