۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

کتاب عذرخواهی یک دقیقه ای

به نام خدا،اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
کتاب فوق نوشته کن بلاچارد و مارگرت مک براید با مقدمه اسپنسرجانسون و ترجمه علیرضامیرزایی، نشر تمیشه چاپ دوم 1386در 103صفحه.
این کتاب روش موثر برون رفت از تصمیم گیریهای غلط اشخاص و به ویژه مدیران است تا بتوانند با قبول مسئولیت از اشتباه گذشته خود جدا شده و اوضاع و روابط را به سامان برسانند. مطالعه این کتاب را به همه دوستان و به ویژه آنها که علاقمند به مباحث مدیریتی هستند، توصیه می کنم.
خلاصه کتاب (ص 101-103)
من سوالات زیر را از خود می کنم و صادقانه به آنها پاسخ می دهم:
- من مرتکب چه اشتباهی شده ام؟
- آیا آرزوها و احساسات و افکار کسی را نادیده گرفته ام؟
- آیازمانی که شایسته اش نبودم،کاری را به نام خودم تمام کردم؟
- چرا این کاررا انجام داده ام؟
- آیا آن عمل نسنجیده و عجولانه بوده است؟
- آیا عملی حساب شده است؟
- آیا نتیجه ترس و عصبانیت یا رنجش بوده است؟
- انگیزه ی من از انجام آن چه بوده است؟
- چه مدت است من اجازه داده ام این وضعیت ادامه پیدا کند؟
- باراول بوده یا قبلا تکرار شده است؟
- آیا این رفتار دارد به صورت عادت درمی آید؟
- حقیقتی که من از مواجه شدن با آن خودداری می کنم، چیست؟
- آیا خود من بهتر از رفتارهایم هستم؟

سپس کارهای زیررا انجام می دهم:
عذرخواهی یک دقیقه ای را با « پذیرش» شروع می کنم.
- من صادق هستم و پیش خودم می پذیرم که مرتکب کاراشتباهی شده ام و لازم است جبرانش کنم.
- من مسئولیت کامل اعمالم را می پذیرم و صادقانه، بی توجه به نتیجه، احساس می کنم که لازم است ازهرکسی که اورا آزرده ام، عذرخواهی کنم.
- من در مورد عذرخواهی کردن به سرعت واردعمل می شوم و هرچه زودتر به انجامش اقدام می کنم.
- من به هرکسی که آزرده ام، واضح وصریح می گویم که اشتباه کرده ام.
- من احساساتم را نسبت به کاری که انجام داده ام، بیان می کنم.

عذرخواهی یک دقیقه ای را با « درستی» کامل می کنم:
- من دریافته ام کاری که کرده ام با آن فردی که دلم می خواهد باشم در تضاد است.
- من دوباره تایید می کنم که خودم از رفتارم بهتر هستم و خود را می بخشم.
- با اصلاح رفتارم، و نشان دادن تعهدم برای عدم تکرار آن عمل، متوجه می شوم که چقدرآن شخص راآزرده ام.


خلاصه مطالعه

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
شاید جالب باشد که بدانید من از سال 1380 تابه حال هر کتابی را که مطالعه می کنم و ازآن خوشم می آید -البته به غیرازکتاب های درسی و کاری و روزنامه ها و وب گشتهایی که می زنم - ،در سررسیدی، مشخصات و خلاصه و نتیجه گیری و نکاتی که از آن می آموزم را یادداشت می کنم.
چند روز پیش این سررسید را برداشتم و از اول مطالعه عنوانی کردم و بعضی نتیجه گیریها را در مقاطع زمانی خاص مطالعه آن کتاب ها، خواندم. برایم خیلی جالب بود و لذت بردم و تجدید خاطره شد. همان زمان کتابی با عنوان عذرخواهی یک دقیقه ای را مطالعه می کردم. در اواخر کتاب از قول نویسنده آن، آمده بود؛ بهترین راه قدردانی ازمن، یاددادن آموخته های من به دیگران است. من سخت تحت تاثیر قرار گرفتم و یاد فرموده پیامبر اکرم (ص) افتادم که می فرمایند: زکات دانش ، انتشار آن است. لذا برآن شدم که ازاین ساعت هر کتاب مفید و آموزنده ای را که خواندم و خودم خوشم آمد، مشخصات و خلاصه ای از آن را به جای آنکه در دفترم بنویسم در وبلاگم بنویسم.
شاید یک نفر، یک روز، گذرش به وبلاگ من خورد و شاید این مطلب را خواند و استفاده کرد یا به سراغ اصل کتاب رفت و آن را مطالعه کرد. همین برای من کافی است. امیدوارم در این نیتم ثابت قدم باشم و بتوانم ادامه دهم.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

مطالعه، بی خط

به نام خدا،اللهم عجل لولیک الفرج،سلام
شاید اگر زمانی از کنار دکه های روزنامه فروشی رد بشوید و کمی بایستید و دقت کنید؛ ده ها نفر را در حال مطالعه تیترهای روزنامه ها و بعضا ورق زدن دزدکی مجلات می بینید. از هر ده – بیست نفر، شاید یک نفر روزنامه بخرد.
شاید فکرکنید که این ها این قدر مشغله دارند که نمی توانند روزنامه بخوانند. کمی دقت کنید! اینجا ایران است. جماعت ایرانی تا دلتان بخواهد وقت برای هدر دادن دارد؛ از هوله رفتن سرکار گرفته تا خواب طولانی بعدازظهر متصل به شب و دیدن سریال های آبگوشتی تک فیلمنامه ای ایرانی و فیلمهای بی دوبله خارجی و... . اما کافی است که به آنها توصیه مطالعه کنی که ناگاه با قیافه حق به جانب، از بی وقتی و مشغله فراوان می گویند و در آخر هم چند تا گوشه و کنایه بارت می کنند تا دیگر اگر مطالعه هم کردی در خفا باشد و از ترس آبرو بروز ندهی، که متهم به بیکاری و مزدوری و هزار عیب و ننگ دیگر می شوی.
شاید فکر کنید پول خرید روزنامه و مجله و کتاب ندارند. بازهم اشتباه فکر می کنید اکثر این جماعت دستشان به دهنشان می رسد اما حاضرند برای هر چیزی پول خرج کنند غیر از مطبوعات. آخر ما ایرانی ها یک خصلت عجیب دیگر هم داریم؛ خصلتی که در هیچ کجای دنیا پیدا نمی شود. بله ما تیترهای روزنامه ها را می خوانیم و هرکداممان براساس شاخص های ذهنیمان ده مدل تفسیر سیاسی عجیب و غریب برایش می سازیم و با حالتی کارشناسانه به خورد همدیگر می دهیم. در این مملکت اگر پیچیده ترین مسایل سیاسی – اجتماعی را از هر قشری از جامعه بپرسی، مطمئن باشید انواع نظرات کارشناسی را خواهید شنید و هیچ کس نیست که در قبال پرسش شما ، نمی دانم یا در تخصص من نیست، پاسخ دهد.
بگذریم، ما – منظورم بعضی ازما ایرانیان است- تا بتوانیم و به هر نحو ممکن از مطالعه درمی رویم. آن قشری از ماهم که خودشان را اهل مطالعه نشان می دهند در اصل مومن تک کتابی اند. از هر خط و جناحی که باشند فقط و فقط روزنامه و کلأ مطبوعات همان جناح را مطالعه می کنند و در اصل به یک خودسانسوری مطلق گرفتارند. هرچه به آنها دیکته شود، در کمال روشنفکری قبول می کنند و حاضر نیستند اندیشه های طیف مقابل را در قبال آن موضوع، ازمتون خود آنها مطالعه کنند. سیاسیون قالتاق هم از این ژست اهل فکر و مطالعه بودن این جماعت استفاده کرده و تقریبا این مردم تک کتابی را در همان خطی که می خواهند - در راستای منافع خود- هدایت می کنند.
در همین چند مدت اخیر بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم که اوضاع قاراشمیش شده بود، می توانستیم این بازی خورده ها را به وضوح ببینیم. وقتی از طرفدار سینه چاک عربده کش فلان نامزد می خواستیم که شاخص ها و ویژگی های نامزد مورد علاقه اش را برای ما بگوید، شاید ما را هم با خود همراه کند، اصلا نمی دانست چه بگوید. آنهایی که هم که با مطالعه دست و پا شکسته و منبرهای نصف نیمه حزبی که دیده بودند، مشخصات و خصلت هایی را می گفتند ، اصلا با نامزدشان تطابق نداشت. فقط کافی بود این ها به مطبوعات چند سال قبل هم خطی های خودشان رجوع می کردند تا می توانستند فرق دوغ و دشاب را بفهمند اما چه فایده... . سیاسیون غیرمذهبی همیشه یک موج راه می اندازند و بعد سعی می کنند از موج کور، موج سواری بگیرند و در آخر هم پیروز ایناننند و افسرده و پژمرده مردمی که از آنها بازی خورده اند و پیاده نظام شده اند.
این جماعت که انگار رسم شده هر چند سال یک بار حسابی سرکار بروند، اگر یک کمی به خودشان زحمت می دادند و از خودسانسوری و از آن حصار تعیینی سران کذاب افسادات خارج می شدند و کمی به مطالعه ی ریشه ای تر می پرداختند، اوضاع برایشان خیلی بهتر از این بود. شاید برایتان جالب باشد که با خیلی از این ها که درباره روزنامه کیهان و مدیرش دکترحسین شریعتمداری صحبت می کنیم، انگار از ضاله ترین کتب صحبت شده و خواندنش حرام است و لعن بر مسئولش واجب. وقتی عمیق تر با آنها صحبت می کنی درد را می فهمی که سران آن خط، چنان درباره این روزنامه و مسئولش در ذهن این بندگان خدا اراجیف ساخته اند که گویی در این روزنامه جز خرافات و دروغ چیز دیگری نیست. وقتی پیگیر می شوی اکثر قریب به اتفاق مخالفانش اصلا تا به حال چهار شماره متوالی این روزنامه را نخوانده اند که ببینند آیا حرف راست هم درآن نوشته می شود یا نه؟ حال خواندن کتب تاریخی و مرجع و کتب و نشریات سایر افکار پیشکششان.
کاش جوانان ما کمی اهل مطالعه دقیق بودند تا می فهمیدند؛
آنها که امروز در شبکه های ماهواره ای هرشب با یک کروات ظاهرشده و دم از آزادی و آزادی مطبوعات می زنند خود در زمان شاه خائن، سانسورچی و ممیزی مطبوعات بودند....
آنها که امروز ا ز رابطه با آمریکا سخن می گویند دیروز هرکه بر اساس منافع ملی می خواست با آمریکا رابطه بر قرار کند را، به مزدور امپریالیسم بودن متهم می کردند....
آنها که امروز حمایت از حزب الله لبنان را برخلاف منافع ملی می دانند، دیروز پیشنهاد هم پیمانی و برادری با صدام و طالبان در برابر آمریکا می دادند....
آنها که امروز سینه چاک فلان مرجع ساده اندیش شده اند، دیروز بدترین حرف ها را نثارش می کردند و از هر حرفش صدها لطیفه می ساختند....
آنها که امروز از مردم و تورم و معیشت مردم صحبت می کنند، دیروز مردم را لشکر قابلمه به دست فاقد فهم خطاب می کردند....
آنها که امروزبرای ما نطق می کنند، دیروزی هم داشته اند. شناخت دیروزشان و مقایسه با امروزشان فقط کمی مطالعه می خواهد و بس.

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

ریش بی ریشه

به نام خدا،اللهم عجل لولیک الفرج،سلام علیکم
اگردهه اول انقلاب را به یاد داشته باشید، یا بزرگترها برایتان تعریف کرده باشند. همه جوگیر بودند و تظاهر به مذهبی و انقلابی بودن عرف بود و تقریبا اکثریت این روحیه را داشتند و با بوجود آمدن دفاع مقدس تمام حاشیه ها وخط و خط بازیها هضم شد و اکثریت در یک مسیر مشخص قرار گرفته بودند. خیلی ها از روی ایمان خالص و اعتقادی که به امام و رهبر خویش داشتند و عده کمی هم از روی زرنگی و استفاده و بهتر بگویم سوءاستفاده خود را به این قشر می چسباندند و درعمل درمسیرمنافع خود بودند. بچه های ارتش و سپاه و بسیج با ریش یا بدون ریش در جبهه های جنگ جانفشانی می کردند و از خاک و شرف و عزت و ناموس این ملت در برابر همه دول خارجی که به کمک صدام آمده بودند، دفاع می کردند و آن موقع بعضی از آقایان مورد نظرمن با یک من ریش، در پشت جبهه هر روز یک ادا و اصولی در می آوردند و زمینه را برای زراندوزی خود و اطرافیانشان مهیا می کردند.
درآن دوره همه چیز جیره بندی بود و کوپنی. از قند، شکر، روغن و برنج گرفته تا سیگار و سیمان و تیرآهن. معمولا هم از طریق شورا و مسجد محل و یا از طریق تعاونی اداره جات و کارخانه ها توزیع می شد. هر کس می توانست سهمیه بیشتری بگیرد، در بازار آزاد سیاه با قیمت بسیار بالاتری امکان فروش داشت و پول خوبی به جیب می زد. در این هنگامه خیلی ها به صورت جز یا کل مایه دار شدند. بعضی ها از طریق ایجاد ارتباط ناسالم با ماموران توزیع و بعضی هم با کلاه گذاشتن بر سر آنها اقدام به استفاده بیشتر از این سهمیه ها می کردند. در آن زمان وقتی ریش کسی یک کم بلند می شد همه به شوخی به او طعنه می زدند که احتمالا شورا می خواهد تیرآهن توزیع کند و او منتظر تحویل سهمیه اش است تا بعد بتراشد و ... .
این جماعت متظاهر نان به نرخ روز خور تقریبا تا پایان جنگ برهمین منوال بودند و از نبود فرزندان انقلابی واقعی و حضورشان در جبهه سوءاستفاده کردند و تحصیلاتشان را تکمیل کردند و بسیاری از پست های مدیریتی ایران را به ناحق تصاحب کردند.
پس از اتمام جنگ و شروع دوران پر قصه و پر غصه سازندگی و تزریق پولهای کلان در بین این مدیران و وابستگان و نزدیکانشان و عدم دقت در کسب درآمد حلال از سویشان و تغییر فاز زندگی شان و سرعت و شتاب در مسابقه تجمل، کم کم در رفتار و گفتارو پوشش و ظاهر خیلی از این آقایان و خانواده هایشان تغییرات اساسی به وجود آمد . بعضی ریششان را آنکادر کردند و رفتند تو مایه ی ستاری. بعضی کم کم ریششان را با ماشین موذر آلمانی جوری می زدند که انگار روز قبل با تیغ زده اند و امروز کمی سرزده بیرون. بعضی رفتند تو مایه روشنفکری و ریش پرفسوری و بزی و ماکس پاور و .. . بعضی هم با ژیلت سه تیغه ریششان را از بیخ و بن کندند چنان که مورچه برآن سرسری بازی می کرد.خلاصه تا اینجا هم مشکلی نیست چون گذشته هر کس متعلق به خودش است و در آخر هم هر کس را درقبر انفرادی می گذارند و بس. اما این آقایان فوق الذکر شروع کردند به گیر دادن به آنهایی که ریش داشتند و تمام عقب ماندگی ها و ندانم کاریها را به گردن آنها انداختن.
آخر یکی نبود به اینها بگوید که مشکل که از ریش این بنده خداها نیست که ، مشکل از ریش بی ریشه شما مدیران سابق است که هر گندی به این مملکت زدید و بار خود را بستید و حالا خودتان هم با تراشیدن ریش کلک مرغابی زده اید و مشکلات را به گردن ریشدارهای حالا می اندازید. موقعی که ریش توش نان داشت و پست به همراه می آورد که شما داشتید و منافعش را هم بردید. اما حالا که ریش جز مسوولیت چیزی ندارد چرا بیخود سربسر اینها می گذارید. جالب است تمام کسانی که طی این سه دهه انقلاب به دگردیسی عکس رسیده اند و ریش های یک وجبی و شلخته شان به زیر ژیلت سه تیغه رفته است ، الحمد لله در امور مالی و منصبی، خوب رشد کرده اند و هم همه مایه دارند و هم صاحب منصب. خدارا شکر ما که بخیل نیستیم.
امروز ریشدارهامون سه دسته اند یک دسته خوش تیپ اند که چون ریش به آنها می آید می گذارند درانواع مختلف. دسته دوم ریش دارهای اجباری اند که آنها هم دو دسته اند آنها که بر ضروت کاری ریش دارند و آنها که در رودربایستی خانواده هاشون ریش دارند. دسته سوم که ریشدارهای اعتقادیند که شامل بازماندگان غافله رزمندگان، بچه مسجدیها، بسیجیها و در تعریف کلی جدید اصولگراهایند – همان رادیکالهای سابق به اعتقاد آقایان فوق الذکر-. این جماعت دسته سوم که حال و روزشان مشخص است به کم زندگی قانعند و از مکروه و مباح و حرام دوری می کنند . اما جالب است که هرجا در این مملکت توسط آقایان فوق الذکرو منصوبانشان خرابکاری صورت می گیرد مردم از چشم این دسته سوم می بینند و مکافاتشان دوبله شده. هم باید سنگینی مسئولیت اعتقادیشان را به دوش بکشند و هم طعنه ی دیگران تحمل کنند و کسان دیگری ببرند و بخورند اما عوام الناس به تحریک همان آقایان فوق الذکر اینان را مسئول بدانند. جالب اینجاست که امروز هم که در دولت دهم هستیم هنوز که هنوز است همان ریش سه تیغگان دوره سازندگی و اصلاحات در اداره جات بر مسند مدیریتی جلوس کرده اند و هر گندی که می زنند به گردن دسته سوم است.
خلاصه این ریش بلای جان و آرامش خیلی از از بچه های مخلص شده و آنهایی که مقاومند و تحت تاثیر اراجیف این آقایان ، ریشدارهای سابق، بچه ماهواره ایهای جدید و غرولند های زن و بچه شان قرار نمی گیرند و کلا ریش با ریشه دارند ریششان را حفظ می کنند ولی آنهایی که ریششان بی ریشه باشد آن را برباد می دهند.
حال یک قطعه شعری است از شاعری که نمی شناسم که در هفته نامه دوکوهه در سال 1380 چاپ شد را در مورد ریش بی ریشه برایتان می آورم امیدوارم از آن لذت ببرید:
ای رفیقان ریش ما را باد برد
میوه های باغ ما را باد خورد
ای رفیقان ریش ما بی ریشه بود
جنس ایمان های ما از شیشه بود
ای رفیقان در جهنم زنده ایم
با شما بودیم ولی شرمنده ایم
ای رفیقان کربلای پنج کو؟
حاصل آن کوه درد و رنج کو؟
ای رفیقان یادتان افسانه شد
نسل سوم با شما بیگانه شد
آرزوی نسل ما را موج برد
خانه های سبز ما را برج برد
عده ای حق شما را برده اند
در خیالی که شهیدان مرده اند
انقلاب ما چگونه کیش شد؟
چون ملاک آدمیت ریش شد!
بعضی از یارانمان را آب برد
بعضی از یارانمان را خواب برد
غیرت ما را به غارت برده اند
عصمت ما را اسارت برده اند
ای رفیقان قلبها سنگی شده
درعوض عکس شما رنگی شده
بروصیت نامه ها خندیده اند
با تفکرهای ما جنگیده اند
راه رسم مرگتان خود زندگی است
رفتن راه شما دیوانگی است
قاب عکس قبرتان زنگ می زند
چون موبایل عارفان زنگ می زند
چون نخندید! مشتیان با وفا
ما به جاتان می رویم کرب و بلا!


۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

حکایت حمله ملخ

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام دوستان، امروز مطلبی از گلستان بعدی خودم در خصوص خرج و برج تراشیدن زنها به طرق مختلف برای شوهرانشان آورده ام. البته این مطلب انشاالله شامل حال اکثر خانمهای خانه نمی شود:
حکایت حمله ملخ
ایام ماضی در اقلیم سپاهان،در قریه پزوه از توابع خوراسگان ، طی طریق می کردم. دهقانی بود حاج مجید نام و معتبرازاکابر پزوه که زانو بغل کرده و چمبرک زده و لک و لیویلش به غایت آویزان شده و بر کنار کشتزارش نشسته. دمادم از اعماق وجودش آهی سوزناک کشیده و اشکش ازمشکش سرازیر شده. حالتی بس رقت انگیز بود.
لختی بر موضع توقف کردم و در حال زارش نگریستم. بدو گفتم: ای دهقان این حال زار از برای چیست و کدام مصیبت عظما بر تو مستولی شده که راه در رو ندارد؟
حاجی گفت:با چشم ظاهرهم توان دیدن که چه بر سر من آمده. تو هم چشم سر داری و هم دل.
بدو گفتم: گمان برم که چه حادث شده. لیک بیان حال زار، خود کاهش دهد وخامت آن حال زار را. پس واگوی تا راحت شوی.
حاجی گفت: سالی به هزار محنت و خسّت آسمان، تنها با توکل بر خدا، گندم کاشتم و امید پروردم. حال که موقع دروست، لشکر ملخ، مزرعه ام را مورد تطاول قرارداده و خوشه های طلاگون گندمم را تاراج کرده. لختی خورده و لختی مالیده و لختی تباه کرده و باقی بر زمین ریخته. بی حیا همگنان می راند و می کند آنچه خواهد و دل من ریش ریش.
گفتم: سخنی راندی که دل هر مستمع بر حالت بریان گردد. لیک تو از برای آن قافیه باخته ای و به گوشه ای خزیده ای و دستان بر فوق سر افراشته ای که از بلاهای کبیره ی دیگر که متواتر برما هجوم می آورد غافل شده ای. بدان که خدای عزّوجل همیشه آنچنان مصیبت دهد که جای شکرش گذارد. این ملخ می خورد و لیک از ریشه برنمی کند و مقداری برخوشه گذارد و حداقل از مانده آن علوفه ای از برای چارپایانت خواهد ماندن. لیک از آن بترس که چنان برد که هیچ نگذارد.
حاجی گفت: آن کیست که برد و خورد و هیچ وانگذارد؟
پس از لختی گفتم: آن آفریده خطرناک زن است و از طایفه نسوان که قدما به غلط اورا ضعیفه نامند. که آن نامگذاری هم از موش مردگیشان بوده که در طول قرون ماضی و آتی آنچنان خود را نمایانند که جماعت رجل ساده ی عامی، وی را ضعیف انگارند و ضعیفه صدا زنند و در خاطرشان گذرد که توانند بر این طایفه غدّارمستولی گردند. این جماعت را کید و مکری است خداداد که جماعت رجل متکبراز آن محرومند و بی خبر.
حال اصل قضیت را گوش کن. هر آن دم که بدانند که در جیب قبای شوهر دوقران زیادت کرده به انواع حیل از قبیل ابتیاع مایحتاج خانه، مخارج مکتب فرزندان، خرید جهیزیه برای دخترکان، شدن به انواع مکتب یوگا و لاغری، رفتن به نزد اطبای حاذق از برای کوچک کردن دماغ و برآوردن گونه وقلوه کردن لب و در آخر مشبه شدن به آن روحوضی منحوس فرنگی -سرکار علیه آنجلینا جولی- و یا خرید انواع اسباب منزل ماهواره ای از برای توپوزی زدن به خواهرشوهر وجاری....آن دو قران رابه طرفة العینی با ناجوانمردی تصاحب کرده و بر باد فنا دهد. بیچاره شویش که چه مزدور دولت باشد و چه کاسب بازار هیچ نتواند کردن جز تسلیم.
این عمل آنان نه از برای رفع نیازشان، بل بابت آن است که مبادا دو قران جمع شود و تمبان شویشان دو شود که اگر دوشود؛ شاید، احتمالا، روزی، تقدیرأ، بر سرشان هوو آرد. اینان بدین سبب و من باب پیش دستی درهر موقع و موضعی، خرج و برجی تراشیده و شوی از همه جا بیخبر را تیغ زنند. اگر مرد عاقل بود و نم پس نداد، آنگاه است که فرزندان قطار کرده و هر کدام را با مستمسکی به ریش پدر آویزان نموده تا چنان او را تحت فشار گذارند که راهی جز دادن درهم و دینار جهت خلاصی از دست آنان نداشته باشد و این گونه مرد را تلکه می کنند که آب بدود و نان بدود مردان هم به دنبال آن. از برای آن است که مردان هرچه بیشتر درآورند بیشتر باید بدوند و بازهم بدوند... .
حاجی گفت: غم حمله ملخان، حمله اینان را از یادم برده بود لیک این ذکر مصیبت تو مرا به غم عظمای دیگر رهنمون شد که مدتی از آن غافل بودم. حال غم اکبری را که بدان مبتلایم را چنان به یادم آوردی که حمله ملخان از پی آن هیچ باشد که حمله ملخان را چاره باشد و اندازه ، لیک حوائج جماعت نسوان را نه اندازه است و نه چاره.

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

این روزها

به نام خدا
اللهم عجل لولیک الفرج
در روزنامه کیهان مورخ07/07/88درصفحه سوم نوشته ای زیبا از خانم میرزایی- خواهر شهید و همسر جانباز هفتاد درصد -چاپ شده است که حیفم آمد در وبلاگم نیاورم. واقعا اوضاع و احوال ایران پس ازانتخابات را زیبا ترسیم کرده است. امیدوارم شما هم از خواندن آن لذت ببرید:
اين روزها،بيرق تو نشان شير و خورشيد دارد و بيرق من نقش الله، بيرق تو كجا و بيرق من كجا؟آرمان تو سبوعيت است و آرمان من،...
اصلا تو از پرچم عشق نشان چه مي فهمي؟تو كه افتخارت دريوزگي است و قبله ات آمريكا و مقتدايت هوس هاي بي پايان.
آن روزها كه در خيابانهاي USA توله سگت را به گردش مي بردي و برق دلارهاي اجنبي دل و دينت را مي برد، در وجب به وجب اين خاك، سروقامتي به زمين مي افتاد و خون سرخ لاله رويي آبروي اين سرزمين مي شد.كودكان از ترس مي لرزيدند و مادران دردمندانه مي گريستند، پدران درهم مي شكستند و همسران در حسرت مي گداختند، اما پرچم عشق نشان لحظه اي بر خاك نيفتاد.
اين روزها،همه دين خود را به انقلاب و امام و شهيدان ادا كردند،يكي گفت صدا و تصوير مرا پخش نكنيد، يكي گفت ديگر فيلم بازي نمي كنم، يكي گفت ديگر جايزه هاي شما را نمي گيرم،يكي سبز به خودش بست، يكي سياهپوش شد،يكي سينه سپر كرد و گفت: من اين انقلاب را به آتش مي كشم و حق خودم را از آن مي گيرم.يكي گفت: براي حفظ نظام، انقلاب را بي آبرو مي كنم.يكي قلم بدست گرفت و يكي كوكتل و يكي كلت...نمي دانم، شايد اگر توپ و تانك داشتند روي صدام را هم سفيد مي كردند.
اين روزها،انگليس و اسرائيل خط امامي شده اند براي مدعيان خط امام، خط مي دهند، نسخه مي پيچند، مصاحبه ترتيب مي دهند،شعار مي سازند و ساعت الله اكبر تنظيم مي كنند و خلاصه، خط امام را حسابي خط خطي مي كنند.
به قول آقا، اين روزها، بسياري از خواص در امتحان مردود شدند.
يك خط امامي تندرو به گاردريل انقلاب كوبيد.
يكي از شاهراه ولايت خارج شد.
يكي در اتوبان رسالت چپ كرد.
آن يكي در يادگار امام كورس گذاشت.
ديگري در صادقيه ويراژ رفت.
يكي بسيج را دور زد، آن يكي آزادي را دنده عقب رفت.
ديگري در وحدت اسلامي خاموش كرد.
بعضي ها اما،... چراغ قرمز ولي عصر را هم رد كردند.
اين روزها،جاي هيتلر و چنگيز و نرون خاليست، كه امروز به نامردان عالم نوبل مي دهند.اين روزها،كسي به كودك فلسطيني نوبل نمي دهد آخر صورت هاي معصوم فسفرسوخته شان صلح جهاني را به خطر مي اندازد و ضجه هاي مادرانشان آوازه حقوق بشر را خاموش مي كنند.اين روزها،آقاي اوباما، از دلنگراني هايش براي كودكان اسرائيلي مي گويد، اينكه از ترس موشك هاي حماس خواب راحت ندارند.بسيار تاثرانگيز است، ولي چاره چيست؟ اين فلسطيني ها كه ول كن نيستند،اما آقاي اوباما، شما كه مرد تغيير هستيد و با اسرائيل هم منافع مشترك داريد،صهيونيست ها 06-05 سال ميهمان ناخوانده سرزمين فلسطين بودند، حالا شما يك ايالت به آنها بدهيد تا از شر اين فلسطيني ها راحت شوند، شما كه كشور قدرتمندي هستيد، يك ايالت كمتر يا بيشتر فرقي نمي كند،حداقل كودكان صهيون در پناه امن شما به آرامش مي رسندو دنيا به شايستگي شما براي رهبري دهكده جهاني ايمان خواهد آورد!
اين روزها،همه جا پر از رنگ و رياست. دين محمد(ص) ملعبه دجاله هاست.اسلام زخمي طالبان و القاعده و وهابي هاست.سبز هم نيرنگ ديرپاي قرآن بر سر نيزه هاست.هركس راهش از ديگري جداست.نعوذ بالله هركس خودش يك پا خداست.
اين روزها،علي اما تنهاي تنهاست.سردار پرافتخار عشق و ايمان، دست بسته، غريب و خسته ميان خيل ياران،زخمي تر از هميشه، دلواپس جمل و صفين و نهروان.خونين دل و خار در چشم، آماج بغض ها و كينه هاست.او تنها اميد گمشدگان در غبار فتنه هاست،بر عهد خود استواررهبرم خامنه اي، فرزند شايسته روح خداست.

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

حکایات گلستان بعدی ازسعدی

به نام خداوند جان و خرد
اللهم عجل لولیک الفرج
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت

چندی پیش در کلاس های دروس مدیریتی دانشگاه، استاد نصر همیشه در اثنای درس از رجوع به کلیات سعدی سخن می گفت که همه آنچه که غربیان با نام علم مدیریت به خورد ما می دهند - که کلا عمر کمتر از یکصد سال دارد- همه و همه متعلق به شیخ اجل سعدی است که هفت قرن پیش به زیبایی و فصاحتی خاص در قالب نثر و نظم آورده و هرکه بدان رجوع کند، آه از دلش بلند شود که چگونه ما مفاخر خود را فراموش کرده ایم و غربیان آثارشان را دزدیده اند و هرکدام قسمتی از مکتوبات سعدی را با تغییر الفاظ با نام خود و به عنوان نظریه ای مدیریتی ثبت کرده اند و ما ایرانیان از آن غافل.
پس از اتمام تحصیلات روزی از سر تفنن به سراغ کلیات سعدی که در کتابخانه ام گرد و خاک می خورد و تنها جنبه تزئینی خانه را داشت رفتم. شروع به مطالعه کردم، با پیش زمینه ای که داشتم هرچه بیشتر می خواندم مشتاق تر می شدم و برحسرتم می افزود که چرا بزرگان علم مدیریت ایران، این نظریه های مدیریتی امروز را بررسی نمی کنند و منبع آن را از کلیات سعدی استخراج نمی کنند تا دانشجویان و مشتاقان علم بدانند که آنگاه که غربیان بر درخت زندگی می کردند ما بهترین اصول مدیریتی را داشتیم که همینک بعد از هفتصد سال هنوز تازه است با نام های غربیان به خود ما عرضه می شود.
آب درکوزه وما تشنه لبان می گردیم
یار درخانه ما گرد جهان می گردیم
خلاصه هرچه سعدی در باب ملوک فرموده ، امروز در باب مدیران به کار آید و به حق هرکه بخواند و بدان عمل کند حتما مدیری خواهد شد جامع الاکناف و غالب و محبوب. اما چون نثر آن مسجع است و ادبی، ممکن است در نگاه اول فقط یک قطعه ادبی یا یک حکایت کوتاه به نظر بیاید. ولی وقتی در آن اندیشه شود به عمق نظری آن پی برده خواهد شد.
من هم برای سهولت کار خوانندگان و راحتی آنان در انطباق آن با امور جاری بعضی حکایات باب اول گلستان سعدی را برداشته و به جای کلمه ملک و پادشاه و امیر، کلمه مدیر را گذاشتم تا بدانیم که هرچه سعدی گفته برای امروز هم هست و درک آن ساده تر شود و در بعضی مواقع حکایات را ساده تر کردم و کلماتی که به امروز نزدیکتر بود گذاشتم اما سعی کردم شکل کلی حکایات تا آنجا که امکان دارد تغییر نکند تا دوستان و مدیران علاقه مند شوند که به خود کلیات سعدی مراجعه کرده و آن منبع بی بدیل پارسی دانش مدیریت را بخوانند و به کاربرند و از آن در امور خویش به نحو احسن و اکمل استفاده کنند.

محمدرضا باغبانی



گلستان بعدی
در عبرت مدیران

حکايت
در يكى از بازدیدها، عده اى را انتخاب كردند و نزد مدیرآوردند. مدیرفرمان داد تا يكى از کارمندان را انتقال دهند. کارمند كه از آتیه زندگى وشغلش نااميد شده بود، خشمگين شد و مدیر را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.

وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز

مدیر پرسيد: اين کارمند چه مى گويد؟
يكى از معاونان نيک محضر گفت : ای خداوند همی گويد:

والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس

مدیر را رحمت آمد و از سر انتقالی او درگذشت.ومعاون ديگر که ضد او بود گفت : ابنای جنس مارا نشايد در حضرت مدیران جز راستی سخن گفتن.اين مدیر را دشنام داد و ناسزا گفت. مدیر روی ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی . چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز.

هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد

و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود:

جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك


* * * *
حکايت
يكى از مدیران خراسان ، مدیری متوفی با بیست و پنج سال سابقه مدیریت را در عالم خواب ديد كه جمله وجود او ريخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گرديد و نظر می کرد. ساير حکما از تاويل اين فرو ماندند مگر درويشی که بجای آورد و گفت: هنوز نگران است که میز مدیریتش با دگران است.

بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند


* * * *
حکايت
کارمند زاده ای را شنيدم که جوان بود و جدیدالاستخدام و ديگر کارمندان مسن و باسابقه. باری مدیر به کراهت و استحقار درو نظر می کرد . پسر به فراست استبصار بجای آورد و گفت: ای مدیر، کوتاه خردمند به که نادان بلند . نه هر چه به قامت مهتر به قيمت بهتر . اشاة نظيفة و الفيل جيفية.

اقل جبال الارض طور و انه
لاعظم عندالله قدرا و منزلا
آن شنيدى كه لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعيف بود
همچنان از طويله ای خر به

مدیر بخنديد و ارکان مدیریت پسنديدند و کارمندان دیگر بجان برنجيدند.

تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
هر بيشه گمان مبرکه خالى است
شايد كه پلنگ خفته باشد

شنيدم که مدیر را در آن قرب مشکلی صعب روی نمود . چون مشکلات از هردو طرف روی درهم آوردند اول کسی که به ميدان درآمد و طرحی نو داد اين کارمند بود. گفت :

آن نه من باشم که روز جنگ بينی پشت من
آن منم گر در ميان خاک و خون بينی سری
کان که جنگ آرد،به خون خويش بازی می کند
روز ميدان، وان که بگريزد، به خون لشکری

اين بگفت و طرحی نوآورد و مشکلات و مصائب کاری بينداخت . چون پيش مدیر آمد زمين خدمت ببوسيد و گفت :

اى كه شخص منت حقير نمود
تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر ميان ، به كار آيد
روز ميدان نه گاو پروارى

آورده اند که تشکیلات رقیب بسيار بود و اينان اندک . جماعتی آهنگ گريز کردند. کارمند جوان نعره زد و گفت: ای مردان بکوشيد يا جامه زنان بپوشيد. سایرکارمندان را به گفتن او تهور زيادت گشت و به يکبار متعهدانه کوشیدند . شنيدم که هم در آن سال بر رقیب ظفر يافتند. مدیر سر و چشمش ببوسيد و در کنار گرفت و هر روز نظر بيش کرد تا معاون خويش کرد. معاونان حسد بردند و پاپوش برایش ساختند. رییس حراست از غرفه بديد ، برحذرداشت . کارمند دريافت و دست از کار کشيد و گفت : محال است که هنرمندان بميرند و بی هنران جای ايشان بگيرند.

كس نيابد به زير سايه ی بوم
ور هماى از جهان شود معدوم

مدیر را از اين حال آگهی دادند. معاونانش را بخواند و گوشمالی بجواب بداد. پس هريکی را از اطراف بلاد حصه معين کرد تا فتنه و نزاع برخاست که: ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.

نيم نانى گر خورد مرد خدای
بذل درويشان كند نيمى دگر
ملك اقلمى بگيرد پادشاه
همچنان در بند اقليمى دگر


* * * *
حکايت
طايفه ی دزدان و اختلاس گران و رانت خواران بر سر تشکیلاتی نشسته بودند و منفذ اموربسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر مدیر مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از باندی مافیایی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران تشکیلات آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.

درختى كه اكنون گرفتست پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل

سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و تسهیلات قومی را به به رانت و رابطه سگخور می کردند ، تنی چند بازرسان واقعه ديده ی کار آزموده ی سالم را بفرستادند تا در چند و چون مکتوبات پرونده وارد شوند . شبانگاهی که اینان به بیوتشان رفته و رخت و غنيمت بنهادند ، بازرسان در امارت مدیریت مشغول به کار گشتند تا پاسی از شب در پرونده ها مستغرق شدند و این کار چندین شب مکرر شد.

قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد

حراستیان و بازرسان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه مدیر حاضر آوردند . همه را به اخراج اشارت فرمود. اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده. يکی از معاونان پای تخت مدیر را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته. توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن او بربنده منت نهد .. مدیر روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت:

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است

نسل فساد ایشان منقطع کردن اولی تراست و بیخ تبار ایشان برآوردن، كه آتش فرو نشاندن واخگر گذاشتن و مار افعى كشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست.

ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر نخورى
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى

معاون، سخن مدیر را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای مدیر آفرين گفت و عرض كرد: راى مدیر- دام مدیریته - عين حقيقت است که اگر درصحبت آن بدان تربیت یافتی، طبیعت ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی. اما بنده امیدوارست که در صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز جوان است و سیرت بغی و فساد در نهاد او متمکن نشده و در خبر است:

كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .

پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد

این بگفت و طایفه ای از ندمای مدیر با وی به شفاعت یارشدند تا مدیر از سر اخراج او درگذشت و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم.

دانى كه چه گفت زال با رستم گرد؟
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

فی الجمله کارمند جوان را بناز و نعمت برآوردند و استادان به تربيت او نصب کردند تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت مدیرش در آموختند و در نظر همگان پسندیده آمد. باری معاون از شمايل او در حضرت مدیر شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده. مدیر را تبسم آمد و گفت :

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود

سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش تشکیلات بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت اختلاس کلان کرد و نعمت بی قياس برداشت و در امارت دوبی به ریش تشکیلات قهقه کرد. مدیر دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :

شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى نيكمردان



* * * *
حکايت
کارمندزاده ای را بر در سرای مدیریت ديدم که عقل و کياستی و فهم و فراستی زايدالوصف داشت، هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصيه ی او پيدا.

بالاى سرش ز هوشمندى
مى تافت ستاره بلندى

فی الجمله مقبول نظر افتاد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته اند توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال.
معاونان ومشاوران مدیر بر منصب او حسد بردند و به خيانتی متهم کردند و در انتقال و اخراج او سعی بی فايده نمودند . دشمن چه زند چو مهر باشد دوست؟ ملک پرسيد که موجب خصمی اينان در حق تو چيست؟ گفت: در سايه ی مدیریت مدیر- دام مدیریته - همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی شود الا به زوال نعمت من، و اقبال و دولت خداوند باد.

توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
حسود را چه كنم كو زخود به رنج دراست
بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبيند به روز شب پره چشم
چشمه ی آفتاب را چه گناه ؟
راست خواهى، هزار چشم چنان
كور، بهتر كه آفتاب سياه


* * * *
حکايت
يکی از مدیران بانک عجم حکايت کنند که دست تطاول به بیت المال رعيت و مواجب و مزایای عملگان و دیوانیان دراز کرده بود و جور و اذيت آغاز کرده ، تا بجايی که عملگان بانکی از مکايد فعلش زکوره دررفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند. چون انگیزش عملگان کم شد، افزایش سپرده ها و منابع بانکی نقصان پذيرفت و خزانه تهی ماند و بانک های رقیب زور آوردند.

هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش
بنده حلقه به گوش ارننوازى، برود
لطف كن لطف،كه بيگانه شود حلقه به گوش

باری، به مجلس او در ، کتاب بانکنامه همی خواندند در زوال تشکیلات بانک لمن برادرز و بانکهای ممالک منحوس فرنگی و عهد قرض الحسنه آل طه و محمد رسول الله جی اصفهان. معاون مدیر را پرسيد : هيچ توان دانستن که قرض الحسنه آل طه که گنج و ملک و حشم و رانت نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد ؟ گفت : آن چنان که شنيدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقويت کردند وبانکداری يافت . گفت : ای مدیر چو گرد آمدن خلقی موجب قوام و بساط مدیریتست، تو مر خلق را پريشان برای چه می کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟

همان به كه لشكر به جان پرورى
كه سلطان به لشكر كند سرورى

مدیر گفت : موجب گردآمدن سپردها وجذب منابع و ارباب رجوع چه باشد؟ گفت : مدیر را کرم بايد، تا برو گرد آيند و رحمت، تا در پناه دولتش ايمن نشينند و تو را اين هر دو نيست.

نكند جور پيشه سلطانى
كه نيايد ز گرگ چوپانى
پادشاهى كه طرح ظلم افكند
پاى ديوار ملك خويش بكند

مدیررا باید که با کرم خویش زیردستان نوازد و از مواجب و مزایا دریغ نفرماید و در ارتقاء عملگان خوش خدمت بکوشد و سزای عملگان و اطرافیان خطاکار را در ملاءعام و به شدت و حدت هرچه تمام رساند و بزرگان و صلحا و پاکدستان را مقدم دارد و بی لیاقتان از گرداگرد خویش متفرق سازد.با رحمت مدبرانه خویش اشتباهات کوچک را درگذرد و اشتباهات کلان را تا دنیا دنیاست پی گیرد و عاملان آن را حد زند. گراین گونه مدیریت کنی، عملگان بانکی همه در التزام رکابت چونان یلان نامدار عرصه کارزار به پیکار برخیزند وهمه ی توان خویش و روی خوش به کارگیرند و منابع جذب کنند تا خزانه ات مالامال از سپرده های رایگان گردد و دستت برای خرج آن به صحت بازباشد و دربین مدیران بلاد دیگر مرتبه ات فزونی یابد. انشاءاله.

مدیررا پند معاون ناصح ، موافق طبع مخالف نيامد . روی ازين سخن درهم کشيد و به امارتی در ولایت دیگر فرستادش. بسی برنيامد که چندین بانک خصوصی سربلندکردند و با استعمال همان نصایح معاون نگون بخت،اکثرمنابع ولایات را جمع کرده و مدیر ماند و حوضش . کارمندان که از دست تطاول او بجان آمده بودند و پريشان شده ، پای دراز کردند و تقويت نکردند تا مدیریت از تصرف اين بدر رفت و نقصان یافت.

پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
دوستدارش روزسختى دشمن زورآوراست
با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين
زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است


* * * *
حکايت
مدیری با کارمند عجمی درشعبه ای در چهارباغ اصفهان نشست و کارمند جدیدالاستخدام ، ديگر شعب را نديده بود و محنت کار نيازموده، گريه و زاری درنهاد و لرزه براندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عيش مدیر ازو منغص بود، چاره ندانستند. حکيمی در آن شعبه بود ، مدیر را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طريقی خامش گردانم. گفت : غايت لطف و کرم باشد. بفرمود تا کارمند را به شعبه ای در زینبیه اصفهان انداختند . باری چند روزی در باجه تحویلداری آن شعبه غوطه خورد، دستش را گرفتند و به شعبه قبلی باز آوردند. آرام در گوشه ای نشست وغر نزد. مدیر را عجب آمد. پرسيد: درين چه حکمت بود ؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن در باجه شعبه شلوغ ناچشيده بود و قدر سلامتی نمی دانست، همچنين قدر عافيت کسی داند که به مصيبتی گرفتار آيد.

اى سير ترا نان جوين خوش ننماند
معشوق منست آنكه به نزديك توزشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است

فرق است ميان آنكه يارش در بر، با آنكه دو چشم انتظارش بر در.


* * * *
حکايت
مدیری را گفتند : معاونان و ملازمان مدیرقبلی را چه خطا ديدی که رد فرمودی؟ گفت : خطايی معلوم نکردم ، وليکن ديدم که مهابت من در دل ايشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ، ترسيدم از بيم گزند خويش آهنگ زیرآب من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته اند :

از آن كز تو ترسد، بترس اى حكيم
وگر با چنو صد بر آيى بجنگ
از آن مار بر پاى راعى زند
كه ترسد سرش رابكوبدبه سنگ
نبينى كه چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ؟


* * * *
حکايت
يکی از مدیران عجم رنجور بود در حالت پيری و بازنشستگی و اميد استمرار مشاغل دیوانی قطع کرده که کارشناسی از در آمد و بشارت داد که فلان مشتری ارزنده را به دولت خداوند گرفتيم و بانکهای رقیب پای کشیدند و جملگی آنان را پشت سر نهادیم. مدیر نفسی سرد برآورد و گفت: اين مژده مرا نيست ، دشمنانم راست - يعنی وارثان مدیریت را بشارت ده-.

بدين اميد به سر شد، دريغ عمر عزيز
كه آنچه در دلم است، از درم فراز آيد
اميد بسته برآمد ولى چه فايده، زانك
اميد نيست كه عمر گذشته باز آيد

كوس رحلت بكوفت دست اجل
اى دو چشمم ! وداع سر بكنيد
اى كف دست و ساعد و بازو!
همه توديع يكدگر بكنيد
بر من اوفتاده دشمن كام
آخر اى دوستان گذر بكنيد
روزگارم بشد به نادانى
من نكردم، شما حذر بكنيد


* * * *
حکايت
بربالين تربت يوشع پيغامبر عليه السلام معتکف بودم درتخت پولاداصفهان که يکی از مدیران عجم که به بی انصافی منسوب بود اتفاقا به زيارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست .

درويش وغنى بنده ی اين خاك ودرند
آنان كه غنى ترند، محتاج ترند

آنگه مرا گفت : از آنجا که همت درويشان است و صدق معاملت ايشان، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب انديشناکم. گفتمش: بر کارمن ضعيف رحمت کن تا از مدیرقوی زحمت نبينی.

به بازوان توانا و فتوت سر دست
خطا است پنجه مسكين ناتوان بشكست
نترسد آنكه بر افتادگان نبخشايد؟
كه گر زپاى درآيد، كسش نگيرد دست
هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت
دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست
زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
وگرتومى ندهى داد، روزدادى هست

بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چوعضوى به دردآوردروزگار
دگر عضوها را نماند قرار
توكزمحنت ديگران بى غمى
نشايد كه نامت نهند آدمى


* * * *
حکايت
کارمندی مستجاب الدعوه در تشکیلاتی اداری پديد آمد . مدیر را خبر کردند ، بخواندش و گفت: دعای خيری بر من کن . گفت : خدايا جانش بستان. گفت: از بهر خدای اين چه دعاست؟ گفت: اين دعای خيرست تو را و جمله کارمندان را.

اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار؟
به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارى


* * * *
حکايت
يکی از مدیران بی انصاف ، پارسايی را پرسيد: از عبادتها کدام فاضل تر است؟ گفت: تو را خواب نيم روز تا در آن يک نفس کارمندان را نيازاری.

ظالمى را خفته ديدم نيم روز
گفتم : اين فتنه است، خوابش برده به
وآنكه خوابش بهترازبيدارى است
آن چنان بد زندگانى ، مرده ، به


* * * *
حکايت
يکی از مدیران را ديدم که شبی در همایش روز کرده بود و در پايان سستی همی گفت:

ما را به جهان خوشتر از اين يكدم نیست
كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست

کارمندی به سرمای درون شعبه نشسته بود و گفت :

اى آنكه به اقبال تو در عالم نيست
گيرم كه غمت نيست ، غم ما هم نيست؟

مدیر را خوش آمد ، یک ماه مواجب صله به او داد و چند بن خرید از تعاونی . کارمند مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پريشان کرد و باز آمد.

قرار برکف آزادگان نگيرد مال
نه صبر دردل عاشق، نه آب درغربال

در حالتی که مدیر را پروای او نبود حال بگفتند: بهم برآمد و روی ازو درهم کشيد. و زينجا گفته اند اصحاب فطنت و خبرت که از حدث و سورت مدیران برحذر بايد بودن که غالب همت ايشان به معظمات امورتشکیلات متعلق باشد و تحمل ازدحام کارمندان عوام نکند.

حرامش بود نعمت پادشاه
كه هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نيابى ز پيش
به بيهوده گفتن مبر قدر خويش

گفت : اين کارمند شوخ مبذر را که چندان نعمت به چندين مدت برانداخت برانيد که خزانه ی بيت المال لقمه مساکين است نه طعمه ی اخوان الشاطين.

ابلهى كو روز روشن شمع كافورى نهد
زود بينى كش به شب روغن نباشد در چراغ

يكى از معاونان ناصح گفت: ای خداوند، مصلحت آن بينم که چنين کسان را وجه کفاف بتفاريق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند اما آنچه فرمودی از زجر و منع، مناسب حال ارباب همت نيست يکی را به لطف اميدوار گردانيدن و باز به نوميدی خسته کردن.

به روى خود در طماع بازنتوان كرد
چو باز شد، به درشتى فرازنتوان كرد
كس نبيند كه تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آيند
هر كجا چشمه اى بود شيرين
مردم و مرغ و مور گرد آيند


* * * *
حکايت
يكى از مدیران پيشين، در رعايت تشکیلات سستی کردی و کارمندان بسختی داشتی. لاجرم رقیبی صعب روی نهاد، همه پشت بدادند.

چو دارند گنج از سپاهى دريغ
دريغ آيدش دست بردن به تيغ

يکی از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. ملامت کردم و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و ناحق شناس که به اندک تغير حال از مخدوم قديم برگردد و حقوق نعمت سالهادرنوردد. گفت : ار به کرم معذور داری شايد که خودروام دراين واقعه بی سوخت بود و سند آن به گرو ومدیر که به زر بر کارمندی بخيلی کند، با او به جان جوانمردی نتوان کرد.

زر بده سپاهى را تا سر بنهد
وگرش زرندهى ، سربنهد درعالم


* * * *
حکايت
يکی از معاونان معزول شد و به حلقه ی کارمندان درآمد. اثر برکت صحبت ايشان دراو سرايت کرد و جمعيت خاطرش دست داد. مدیر بار ديگر براو دل خوش کرد وعمل فرمود قبولش نيامد و گفت: معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی.

آنان كه بكنج عافيت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
كاغذ بدريدند و قلم بشكستند
وزدست وزبان حرف گيران رستند

مدیر گفتا: هر آينه ما را خردمندی کافی بايد که تدبير تشکیلات را شايد. گفت: ای مدیر نشان خردمندان کافی جز آن نيست که به چنين کارها تن ندهد.

هماى برهمه مرغان ازآن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد


* * * *
حکايت
سيه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شير به چه وجه اختيار افتاد؟ گفت: تا فضله ی صيدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می کنم. گفتندش اکنون که به ظل حمايتش درآمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزديکتر نيايی تا به حلقه ی خاصان درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت: همچنان از بطش او ايمن نيستم.

اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر يك دم در او افتد بسوزد

افتد که نديم حضرت مدیر را زر بيايد و باشد که سر برود و حکما گفته اند ازتلون طبع مدیران برحذر بايد بود که وقتی به سلامی برنجند و ديگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده اند که ظرافت بسيار کردن هنر نديمان و پاچه خواران است و عيب حکيمان.

تو برسرقدرخويشتن باش و وقار
بازى و ظرافت به نديمان بگذار


* * * *
حکايت
يکی از همکاران شکايت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عيال بسيار و طاقت بار فاقه نمی آرم و بارها در دلم آمد که به اقليمی ديگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگی کرده شود، کسی را بر نيک و بد من اطلاع نباشد.

بس گرسنه خفت و كس ندانست كه كيست
بس جان به لب آمد كه بر او كس نگريست

باز از شماتت اعدا برانديشم که به طعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عيال بر عدم مروت حمل کنند و گويند:

مبين آن بى حميت را كه هرگز
نخواهد ديد روى نيكبختى
كه آسانى گزيند خويشتن را
زن و فرزند بگذارد بسختى

و در علم محاسبت چنانکه معلوم است چيزی دانم و گر به جاه شما جهتی معين شود که جمعيت خاطر باشد بقيت عمر از عهده شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم. گفتم: عمل مدیرای برادر دو طرف دارد: اميد و بيم، يعنی اميد نان و بيم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان اميد متعرض اين بيم شدن .
كس نيايد به خانه درويش
كه خراج زمين و باغ بده
يا به تشويش وغصه راضى باش
يا جگربند، پيش زاغ بنه

گفت : اين مناسبت حال من نگفتی و جواب سوال من نياوردی. نشنيده ای که هر که خيانت ورزد پشتش از حساب بلرزد؟

راستى موجب رضاى خدا است
كس نديدم كه گم شد از ره راست

و حکما گويند ، چار کس از چارکس به جان برنجند. حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن که حساب پاک است از محاسب چه باک است؟

مكن فراخ روى درعمل، اگر خواهى
كه وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ
توپاك باش ومدارازكس اى برادر، باك
زنند جامه ناپاك گازران بر سنگ

گفتم : حکايت آن روباه مناسب حال توست که ديدنش گريزان و بی خويشتن افتان و خيزان. کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافتست؟ گفتا : شنيده ام که شتر را بسخره می گيرند. گفت : ای سفيه شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت: خاموش که اگر حسودان بغرض گويند شتر است و گرفتار آيم که را غم تخليص من دارد تا تفتيش حال من کند؟ و تا ترياق ازعراق آورده شود مارگزيده مرده بود. تورا همچنين فضل است و ديانت و تقوا و امانت، اما متعنتان در کمين اند و مدعيان گوشه نشين. اگر آنچه حسن سيرت توست بخلاف آن تقرير کنند و در معرض خطاب مدیر افتی در آن حالت مجال مقالت باشد پس مصلحت آن بينم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک رياست گويی.

به دريا در، منافع بى شمارست
اگر خواهى سلامت، بر كنارست

رفيق اين سخن بشنيد و بهم برآمد و روی از حکايت من درهم کشيد و سخنهای رنجش آميزگفتن گرفت کاين چه عقل و کفايت است و فهم و درايت؟ قول حکما درست آمد که گفته اند: دوستان به زندان بکار آيند، که بر سفره همه دشمنان دوست نمايند .

دوست مشمار آنكه در نعمت زند
لاف يارى و برادر خواندگى
دوست آن دانم كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى

ديدم كه متغير می شود و نصيحت به غرض می شنود. به نزديک معاونت اداری رفتم ، به سابقه ی معرفتی که در ميان ما بود و صورت حالش بيان کردم و اهليت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. چندی برين برآمد ، لطف طبعش را بديدند و حس تدبيرش را بپسنديدند و کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر از آن متمکن شد. همچنين نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسيد و مقرب حضرت و مشاراليه و معتمد عليه گشت. بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم :

ز كار بسته مينديش و دل شكسته مدار
كه آب چشمه ی حيوان درون تاريكى است
منشين ترش از گردش ايام، كه صبر
تلخ است، وليكن بر شيرين دارد

در آن قربت مرا با طايفه ای همکاران اتفاق سفر افتاد . چون از زيارت مکه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد. ظاهر حالش را ديدم پريشان و در هيات کارمندان. گفتم : چه حالت است ؟ گفت : آن چنانکه تو گفتی طايفه ای حسد بردند و به خيانتم منسوب کردند و مدیر- دام مدیریته- در کشف حقيقت آن استقصا نفرمود و ياران قديم و دوستان حميم از کلمه ی حق خاموش شدند و صحبت ديرين فراموش کردند.

نبينى كه پيش خداوند جاه
نيايش كنان دست بر بر نهند
اگرروزگارش درآرد زپاى
همه عالمش پاى بر سر نهند

فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا درين هفته که مژده ای برسيد از بند گرانم خلاص کرد. گفتم : آن نوبت اشارت من قبولت نيامد که گفتم عمل مدیران چون سفر درياست، خطرناک و سودمند،، يا گنج برگيری يا در طلسم بميری.

يا زر به هر دو دست كند خواجه در كنار
يا موج ، روزى افكندش مرده بر كنار

مصلحت نديدم از اين بيش ريش درونش به ملامت خراشيدن و نمک پاشيدن. بدين کلمه اختصار کرديم.

ندانستى كه بينى بند بر پاى
چو در گوشت نيامد پند مردم؟
دگر ره چون ندارى طاقت نيش
مكن انگشت در سوراخ كژدم



* * * *
حکايت
تنی چند از تبعیدیان در صحبت من بودند. ظاهر ايشان به صلاح آراسته و يکی را از بزرگان در حق اين طايقه حسن ظنی بليغ و ادراری معين کرده، تا يکی ازينان حرکتی کرده نه مناسب حال کارمندان. ظن آن شخص فاسد شد و بازار اينان کاسد. خواستم تا به طريقی کفاف همکاران مستخلص کنم. آهنگ خدمتش کردم، منشی مرا رها نکرد و جفا کرد و معذورش داشتم که لطيفان گفته اند :

در مير و وزير و سلطان را
بى وسيلت مگرد پيرامن
سگ ودربان چويافتند غريب
اين گريبانش گيرد، آن دامن

چندان که مقربان حضرت آن بزرگ بر حال من وقوف يافتند و با اکرام درآوردند و برتر مقامی معين کردند، اما به تواضع فروتر نشستم و گفتم :
بگذار كه بنده كمينم
تا در صف بندگان نشينم

آن بزرگمرد گفت: الله الله چه جای اين گفتار است؟

گر بر سر چشم ما نشينى
بارت بكشم كه نازنينى

فی الجمله بنشستم و از هر دری سخن پيوستم تا حديث زلت همکاران در ميان آمد و گفتم:

چه جرم ديد خداوند سابق الانعام
كه بنده در نظر خويش خوارمى دارد
خداى راست مسلم بزرگوارى ولطف
كه جرم بيند و نان برقرار مى دارد

مدیر اين سخن عظيم بپسنديد و اسباب معاش همکاران فرمود تا بر قاعده ی ماضی مهيا دارند و مؤونت ايام تعطيل وفا کنند. شکر نعمت بگفتم و زمين خدمت ببوسيدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برون آمدن گفتم.

چو كعبه قبله حاجت شد، از ديار بعيد
روند خلق به ديدارش از بسى فرسنگ
تو را تحمل امثال ما ببايد كرد
كه هيچكس نزند بردرخت بى بر،سنگ
* * * *
حکايت
مدیری سرمایه ای فراوان از مدیرقبلی ميراث يافت . دست کرم برگشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی دريغ بر کارمندان بريخت.

نياسايد مشام از طبله ی عود
بر آتش نه، كه چون عنبر ببويد
بزرگى بايدت، بخشندگى كن
كه دانه تا نيفشانى، نروید

يکی از معاونان بی تدبير نصيحتش آغاز کرد که مدیر پيشين مرين نعمت ار به سعی اندوخته اند و برای مصلحتی نهاده، دست ازين حرکت کوتاه کن که واقعه ها در پيش است و رقیبان از پس، نبايد که وقت حاجت فرومانی.

اگر گنجى كنى بر عاميان بخش
رسد هر كد خدايى را برنجى
چرا نستانى از هر يك جوى سيم
كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى

مدیر روی ازين سخن بهم آورد و مرو را زجر فرمود و گفت: مرا خداوند تعالی مدیر اين تشکیلات گردانيده است تا بخورم و ببخشم، نه پاسبان که نگاه دارم.

قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشين روان نمرد که نام نکو گذاشت


* * * *
حکايت
آورده اند که مدیری عادل را در تفرجگاه چابکسر صيد کباب کردند و نمک نبود. کارمندی به انبار رفت تا نمک آرد. مدیر گفت: نمک به قيمت بستان تا رسمی نشود وتشکیلات خراب نگردد. گفتند ازين قدر چه خلل آيد؟ گفت: بنياد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هرکه آمد بر او مزيدی کرده تا بدين غايت رسيده.

اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى
برآورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد
زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ


* * * *
حکايت
معاونی را شنيدم که خانه ی کارمندان خراب کردی تا خزانه سازمان آباد کند ، بی خبر از قول حکيمان که گفته اند هر که خدای را عز و جل بيازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.

آتش سوزان نكند با سپند
آنچه كند دود دل دردمند

سرجمله حيوانات گويند که شيرست واذل جانوران خر، وباتفاق، خر باربر به که شير مردم در.

مسكين خر اگر چه بى تميز است
چون بار همى برد، عزيز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدميان مردم آزار

باز آمديم به حکايت معاون غافل. مدیر را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. در خواری کشيد و به انواع ملامت به کارمندی گماشت.

حاصل نشود رضاى سلطان
تا خاطر بندگان نجويى
خواهى كه خداى بر تو بخشد
با خلق خداى كن نكويى

آورده اند که يکی از ستم ديدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت:

نه هر كه قوت بازوى منصبى دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف

نماند ستمكار بد روزگار
بماند بر او لعنت پايدار


* * * *
حکايت
کارمند آزاری را حکايت کنند که ستمی بر کارمندی صالح روا داشت . کارمند را مجال انتقام نبود آن درد را نگاه همی داشت تا زمانی که مدیر را بر آن نامرد خشم آمد و به کارمندی منتقل کرد به شهری دور. کارمند مظلوم پس از مدتی ارتقا یافت و آن کارمند آزار جهت رفع حاجتی به نزدش آمد. کارمند صالح همان ظلم را بر کارمندآزار روا داشت. گفتا: تو کيستی و مرا اين ستم چرا کردی؟ گفت: من فلانم و اين همان ستم است که در فلان تاريخ بر سر من آوردی. گفت: چندين روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت انديشه همی کردم، اکنون که در چاهت ديدم فرصت غنيمت دانستم.

ناسزايى را كه بينى بخت يار
عاقلان تسليم كردند اختيار
چون ندارى ناخن درنده تيز
با ددان آن به كه كم گيرى ستيز
هركه با پولاد بازوپنجه كرد
ساعد مسكين خودرا رنجه كرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به كام دوستان مغزش برآر



* * * *
حکايت
يکی از مدیران عجم شنيدم که متعلقان را همی گفت مزایای فلان را چندانکه هست مضاعف کنيد، که ملازم درگاه است و مترصد فرمان و ديگر کارمندان به لهو و لعب مشغول اند و به شغل دوم و در ادای خدمت متهاون . صاحبدلی بشنيد و فرياد و خروش از نهادش برآمد. پرسيدندش چه ديدی؟ گفت : مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همين مثال دارد.

دو بامداد گر آيد كسى به خدمت شاه
سيم هر آينه در وى كند بلطف نگاه

مهترى در بول فرمان است
ترك فرمان دليل حرمان است
هر كه سيماى راستان دارد
سر خدمت بر آستان دارد


* * * *
حکايت
مدیری را حکايت کنند که حقوق ومزایای کارمندان دادی بحيف و توانگران را دادی بطرح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت :

مارى تو، كه هر كرا ببينى بزنى
يا بوم، كه هر كجت نشينى نكنى
زورت ار پيش مى رود با ما
با خداوند غيب دان نرود
زورمندى مكن بر اهل زمين
تا دعايى بر آسمان برود

مدیر از گفتن او برنجيد و روی از نصيحت او درهم کشيد و بر او التفات نکرد تا روزی که بازرسان در اسنادش افتادند وهرچه توانستند رو کردند از دزدی و اختلاس و کم کاری و پرگویی. اموالش مصادره شد و ز بستر نرمش به خاکستر نرم نشاند . اتفاقا همان شخص بر او گذشت و ديدش که با ياران همی گفت: ندانم اين آتش از کجا در سرای من افتاد؟ گفت: از دل کارمندان.

حذر كن ز درد درونهاى ريش
كه ريش درون عاقبت سر كند
بهم بر مكن تا توانى دلى
كه آهى جهانى به هم بر كند

و بر تاج کيخسرو نبشته بود :

چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز
كه خلق بر سر ما بر زمين بخواهد رفت
چنانكه دست به دست آمده است ملك به ما
به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت


* * * *

حکايت
کارمندى وارسته و آزاده ، در گوشه اى نشسته بود. مدیرى از كنار او گذشت . آن کارمند بر اساس اينكه آسايش زندگى را در قناعت ديده بود، در برابر مدیر برنخاست و به او اعتنانكرد. مدیر به خاطر غرور و شوكت مدیریت، از آن کارمند وارسته رنجيده خاطر شد و گفت : اين طایفه خرقه پوشان همچون جانوران بى معرفتند كه از آدميت بى بهره مى باشند. معاون نزديك کارمند آمد و گفت : اى جوانمرد! مدیر تشکیلات از كنار تو گذر كرد، چرا به او احترام نكردى و شرط ادب بجا نياوردى ؟ کارمند وارسته گفت : مدیر را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد. و دیگر بدان که مدیران از بهر پاس مردمند، نه مردم از بهر طاعت مدیر.

پادشه پاسبان درويش است
گرچه رامش به فردولت اوست
گوسپند از براى چوپان نيست
بلكه چوپان براى خدمت اوست
يكى امروز كامران بينى
ديگرى را دل از مجاهده ريش
روزكى چند باش تا بخورد
خاك مغز سر خيال انديش
فرق شاهى وبندگى برخاست
چون قضاى نوشته آمد پيش
گر كسى خاك مرده باز كند
ننمايد توانگر و درويش

سخن آن کارمند وارسته مورد پسند مدیر قرار گرفت، به او گفت: حاجتى از من بخواه تا برآورده كنم. کارمند وارسته پاسخ داد: حاجتم اين است كه بار ديگر مرا زحمت ندهى .
گفت: مرا نصيحت كن. گفت:

درياب كنون كه نعمتت هست به دست
كين دولت و ملك مى رود دست به دست


* * * *
حکايت
يکی از معاونان پيش مرجع تقلیدش رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت مدیرمشغولم و به خيرش اميدوار و از عقوبتش ترسان . مجتهد بگريست و گفت : اگر من خدای را عزوجل چنين پرستيدمی که تو مدیر را ، از جمله صديقان بودمی.

گرنه اميد و بيم راحت و رنج
پاى درويش بر فلك بودى
ور وزير از خدا بترسيدى
همچنان كز ملك ، ملك بودى
* * * *
حکايت
مدیری به اخراج بی گناهی فرمان داد. گفت: ای مدیر به موجب خشمی که تو را بر من است آزار خود مجوی که اين عقوبت بر من به يک نفس به سر آيد و بزه آن بر تو جاويد بماند.

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت

مدیر را نصيحت او سودمند آمد و از سراخراج او برخاست.


* * * *
حکايت
يکی ازمعاونان به زير دستان رحم کردی و صلاح ايشان را بخير توسط نمودی. اتفاقا به خطاب مدیر گرفتار آمد. همگنان در مواجب استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبش ملاطفت نمودند و بزرگان شکر سيرت خوبش به افواه گفتند تا ملک از سر عتاب او درگذشت . صاحبدلی برين اطلاع يافت و گفت :

تا دل دوستان به دست آرى
بوستان پدر فروخته به
پختن ديگ نيكخواهان را
هرچه رخت سراست سوخته به
با بدانديش هم نكويى كن
دهن سگ به لقمه دوخته به



* * * *
حکايت
کسی مژده پيش مدیربانکی برد گفت : شنيدم که فلان بانک رقیب تو را خدای عزوجل ورشکاند وبرداشت. گفت: هيچ شنيدی که مرا بگذاشت؟

اگر بمرد عدو جاى شادمانى نيست
كه زندگانى ما نيز جاودانى نيست

* * * *
حکايت
گروهى مدیران به حضرت مدیرعامل همی گفتند و قائم مقام که مهتر ايشان بود خاموش. گفتندش: چرا با ما دراين بحث نگويی؟ گفت: معاونان بر مثال اطبااند و طبيب دارو ندهد جز سقيم را. پس چون ببينم که رأی شما برصواب است مرا بر سر آن سخن گفتن حمت نباشد.

چو كارى بى فضول من بر آيد
مرا در وى سخن گفتن نشايد
و گر بينم كه نابينا و چاه است
اگر خاموش بنشينم، گناه است


* * * *
حکایت
دو کارمند در جی بودند. یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبت الامر آن یکی علامه علوم بانکی گشت و این یکی مدیر بانک. پس توانگر به چشم حقارت در فقیه نظرکردی و گفتی من به مدیریت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت: ای برادر شکرنعمت باری تعالی همچنان افزونترست بر من که میراث پیغمبران یافتم – یعنی علم- و تورا میراث فرعون و هامان.

من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خودشکراین نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم



* * * *
حکايت
کارمند پارسايی را ديدم بر کنار شعبه ای دورافتاده و همه مزایا از وی دریغ شده. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی. پرسيدندش که شکر چه می گويی؟ گفت : شکر آنکه به مصيبتی گرفتارم نه به معصيتی.

گر مرا زار به كشتن دهد آن يار عزيز
تا نگويى كه در آن دم ، غم جانم باشد
گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد
كو دل آزرده شد از من؟ غم آنم باشد
* * * *
حکايت
يكى از جمله ی صالحان بخواب ديد مر مدیرى را در بهشت است و کارمندپارسايى در دوزخ، پرسيد: موجب اين درجات چيست و سبب آن درکات؟ كه مردم به خلاف اين معتقد بودندند. ندا آمد كه : اين مدیر به ارادت کارمندان پارسا به بهشت اندرست و این کارمندپارسا به تقرب مدیران، به دوزخ.

دلقت به چكار آيد و مسحى و مرقع
خود را ز عملهاى نكوهيده برى دار
حاجت به كلاه بركى داشتنت نيست
درويش صفت باش و كلاه تترى دار




* * * *


حکايت
کارمند درويشی را شنيدم که در آتش فاقه می سوخت و رقعه بر خرقه همی دوخت و تسکين خاطر مسکين را همی گفت:

به نان خشک قناعت كنيم و جامه دلق
كه بار محنت خود به ، كه بار منت خلق

کسی گفتش : چه نشينی که فلان مدیر دراين تشکیلات، طبعی کريم دارد و کرم عميم، ميان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنانکه هست وقوف يابد پاس خاطر عزيزان داشتن منت دارد و غنيمت شمارد. گفت: خاموش که در پسی مردن، به که حاجت پيش کسی بردن.

همه رقعه دوختن به و الزام كنج صبر
كز بهر جامه ، رقعه بر خواجگان نبشت
حقا كه با عقوبت دوزخ برابراست
رفتن به پايمردى همسايه در بهشت



* * * *
حکايت
کارمندی را در دوران رکود بی پولی هول رسيد. کسی گفت: فلان بازرگان مایه دارد اگر بخواهی باشد که دريغ ندارد . گويند آن بازرگان به حسابگری معروف بود .

گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب
تا قيامت روز روشن ، كس نديدى در جهان

جوانمرد گفت : اگر خواهم وام دهد يا ندهد وگر دهد منفعت کند يا نکند . باری، خواستن ازو زهر کشنده است. هزار منت بر سر و در آخر صد کار خلاف قانون شرع به جهت وی.

هرچه از دو نان به منت خواستى
در تن افزودى و از جان كاستى

حكيمان گفته اند: آب حيات اگر فروشند به آب روی، دانا نخرد که مردن به علت ، به از زندگانی به مذلت.

اگر حنظل خورى از دست خوشخو
به از شيرينى از دست ترشروى



* * * *
حکايت
کارمندی را ضرورتی پيش آمد . کسی گفت : فلان مدیر قدرتی دارد به قياس ، اگر بر حاجت تو واقف گردد همانا که در قضای آن توقف روا ندارد . گفت : من او را ندانم . گفت : منت رهبری کنم . دستش گرفت تا به دفتر آن شخص درآورد . يکی را ديد لب فروهشته و تند نشسته . برگشت و سخن نگفت . کسی گفتش : چه کردی ؟ گفت : عطای او را به لقايش بخشيدم.

مبر حاجت به نزدیک ترشروى
كه از خوى بدش فرسوده گردى
اگر گويى غم دل، با كسى گوى
كه از رويش به نقد آسوده گردى




* * * *

در آداب صحبت و همنشنى

مال از بهر آسايش عمر ست نه عمر از بهر گرد کردن مال .

* * * *
حضرت موسى عليه السلام قارون را نصيحت کرد که احسن کما احسن الله اليک ، نشنيد و عاقبتش شنيدی .
بخشش و منت نگذار كه نگذار كه نفع آن به تو باز مى گردد.

* * * *
دو کس رنج بيهوده بردند و سعی بی فايده کردند : يکی آنکه اندوخت و نخورد و ديگر آنکه آموخت و نکرد .
* * * *
علم از بهر دين پروردن است نه از بهر دنيا خوردن .
* * * *
سه چيز پايدار نماند : مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سياست .
* * * *
رحم آوردن بر بردان ستم است بر نيکان. عفو کردن از ظالمان جورست بر درويشان.
* * * *
به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان که آن به خيالی مبدل شود و اين به خوابی متغير گردد.
* * * *
هرآن سری که داری با دوست در ميان منه چه دانی که وقتی دشمن گردد؛ و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست شود.
رازی که نهان خواهی با کس در ميان منه وگرچه دوست مخلص باشد که مرآن دوست را نيزدوستی است.
* * * *
سخن ميان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند، شرم زده نشوی.
* * * *
چون در امضای کاری متردد باشی آن طرف اختيار کن که بی آزارتر برآيد .
* * * *
بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشايد .
* * * *
نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست. وليکن شنيدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عين صواب است .
* * * *
دو کس دشمن ملک و دينند : پادشاه بی حلم و دانشمند بی علم .
* * * *
پادشه بايد که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند . آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه که زبان به خصم رسد يا نرسد.
* * * *
بدخوی در دست دشمن گرفتار ست که هرکجا رود از چنگ عقوبت او خلاص نيابد.
* * * *
چو بينی که در سپاه دشمن تفرقه افتاده است تو جمع باش وگر جمع شوند از پريشانی انديشه کن.
* * * *
سر مار به دست دشمن کوب که از احدی الحسنيين خالی نباشد ، اگر اين غالب آمد مار کشتی و گر آن ، از دشمن رستی.
* * * *
خبری که دانی که دلی بيازارد تو خاموش تا ديگری بيارد.
* * * *
پادشه را خيانت کسی واقف مگردان ، مگر آنکه بر قبول کلی واثق باشی وگرنه در هلاک خويش سعی می کنی.
* * * *
فريب دشمن مخور و غرور مداح مخر که اين دام رزق نهاده است و آن دامن طمع گشاده . احمق را ستايش خوش آيد چون لاشه که در کعبش دمی فربه نمايد .

* * * *
متکلم را تا کسی عيب نگيرد ، سخنش صلاح نپذيرد .
* * * *
همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود به جمال.
* * * *
ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حريص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سير. حکما گفته اند: توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.
* * * *
هر که درحال توانايی نکويی نکند، در وقت ناتوانی سختی بيند .
* * * *
هر آنچه زود برآيد، دير نپايد .
* * * *
کارها به صبر برآيد و مستعجل به سر درآيد .
* * * *
نادان را به از خاموشی نيست وگر اين مصلحت بدانستی نادان نبودی .
* * * *
هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست، بدانند که نادان است .
* * * *
هر که با بدان نشيند نيکی نبيند .
* * * *
مردمان را عيب نهانی پيدا مکن که مرايشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد. هرکه علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نيفشاند .
* * * *
از تن بی دل طاعت نيايد و پوست بی مغز بضاعت را نشايد .
* * * *
نه هر که در مجادله چست، در معامله درست .
* * * *
اگر شبها همه قدر بودی ، شب قدر بی قدر بودی.
* * * *
نه هر که بصيرت نکوست سيرت زيبا دروست ، کار اندرون دارد نه پوست .
* * * *
هر که با بزرگان ستيزد، خون خود ريزد.
* * * *
پنجه بر شير زدن و مشت بر شمشير کار خردمندان نيست .
* * * *
ضعيفی که با قوی دلاوری کند، يار دشمن است در هلاک خويش.
* * * *
گر جور شکم نيستی هيچ مرغ در دام صياد نيوفتادی بلکه صياد خود دام ننهادی. حکيمان دير دير خورند و عابدان نيم سير و زاهدان سد رمق و جوانان تا طبق برگيرند و پيران تا عرق بکنند . اما قلندران چندانکه در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.
* * * *
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه .
* * * *
هر که دشمن پيش است اگر نکشد ، دشمن خويش است .
* * * *
کشتن بنديان تأمل اولی ترست بحکم. آنکه اختيار باقيست توان کشت و توان بخشيد وگر بی تامل کشته شود محتمل است که مصلحتی فوت شود که تدارک مثل آن ممتنع باشد .
* * * *
جوهر اگر در خلاب افتد، همچنان نفيس است وغباراگربه فکل رسد، همان خسيس. استعداد بی تربيت دريغ است و تربيت نامستعد، ضايع. خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهرعلويست وليکن چون به نفس خود هنری ندارد، با خاک برابر است و قيمت شکر نه از نی است که آن خود خاصيت وی است .
* * * *
مشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد. دانا چو طبله عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلند آواز و ميان تهی .
* * * *
دوستی را که به عمری فراچنگ آرند نشايد که به يک دم بيازارند .
* * * *
عقل در دست نفس چنان گرفتار است که مرد عاجز با زن گربز رای . رای بی قوت مکر و فسون است و قوت بی رای ، جهل و جنون .
* * * *
جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد. هر که ترک شهوت از بهر خلق داده است، از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است .
* * * *
اندک اندک خيلی شود و قطره قطره سيلی گردد يعنی آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند .
* * * *
عالم را نشايد که سفاهت از عامی به حلم درگذراند که هر دوطرف را زيان دارد : هيبت اين کم شود و جهل آن مستحکم .
* * * *
معصيت از هر که صادر شود ناپسنديده است و از علما ناخوب تر که علم سلاح جنگ شيطان است و خداوند سلاح را چون به اسيری برند شرمساری بيش برد .
* * * *
جان در حمايت يک دم است و دنيا وجودی ميان دو عدم . دين به دنيافروشان خرند ، يوسف بفروشند تا چه خرند ؟ الم اعهد اليکم يا بنی آدم ان لاتعبدوا الشيطان .
* * * *
شيطان با مخلصان بر نمی آيد و سلطان با مفلسان .
* * * *
هر که در زندگانی نانش نخورند چون بميرد نامش نبرند. لذت انگور، بيوه داند نه خداوند ميوه. يوسف صديق عليه السلام در خشک سال مصر سير نخوردی تا گرسنگان فراموش نکند .
* * * *
درويش ضعيف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آنکه مرهم ريشش بنهی و معلومی پيشش .
* * * *
دو چيز محال عقل است : خوردن بيش از رزق مقسوم و مردن پيش از وقت معلوم .
* * * *
ای طالب روزی بنشين که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبری .
* * * *
صياد بی روزی ماهی در دجله نگيرد و ماهی بی اجل در خشک نميرد .
* * * *
حسود از نعمت حق بخيل است و بنده بی گناه را دشمن می دارد .
* * * *
تلميذ بی ارادت، عاشق بی زر است و رنده بی معرفت، مرغ بی پر و عالم بی عمل، درخت بی بر است و زاهد بی علم، خانه بی در.
مراد از نزول قرآن ، تحصيل سيرت خوب است نه ترتيل سورت مکتوب . عامی متعبد پياده رفته است و عالم متهاون سوار خفته . عاصی که دست بردارد به از عابد که در سر دارد.
* * * *
يکی را گفتند : عالم بی عمل به چه ماند ؟ گفت به زنبور بی عسل.
* * * *
مرد بی مروت، زن است و عابد با طمع، رهزن.
* * * *
دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنيايد: تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته.
* * * *
خلعت سلطان اگر چه عزيز است جامه خلقان خود به عزت تر و خوان بزرگان اگر چه لذيذست خرده انبان خود به لذت تر.
* * * *
خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب، دارو به گمان خوردن و راه ناديده بی کاروان رفتن . امام مرشد محمد غزالی را رحمه الله عليه پرسيدند : چگونه رسيدی بدين منزلت در علوم ؟ گفت : بدانکه هرچه ندانستم از پرسيدن آن ننگ نداشتم.

* * * *
هر آنچه دانی که هر آينه معلوم تو گردد. به پرسيدن آن تعجيل مکن که هيبت سلطنت را زيان دارد .
* * * *
هر که با بدان نشيند اگر نيز طبيعت ايشان در او اثر نکند به طريقت ايشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن ، منسوب شود به خمر خوردن.
* * * *
ريشی درون جامه داشتم و شيخ از آن هر روز بپرسيدی که چون است و نپرسيدی کجاست . دانستم از آن احتراز می کند که ذکر همه عضوی روا نباشد و خردمندان گفته اند : هر که سخن نسنجد از جوابش برنجد .
* * * *
در انجيل آمده است که ای فرزند آدم گر توانگری دهمت مشتغل شوی به مال از من وگر درويش کنمت تنگدل نشينی ، پس حلاوت ذکر من کجا دريابی و به عبادت من کی شتابی؟
* * * *
ارادت بی چون يکی را از تخت شاهی فرو آرد و ديگری را در شکم ماهی نکو دارد .
* * * *
زمين را ز آسمان نثار است و آسمان را از زمين غبار، کل اناء يترشح بما فيه .
* * * *
حق جل و علا می بيند و می پوشد و همسايه نمی بيند و می خروشد .
* * * *
هر که بر زير دستان نبخشايد به جور زيردستان گرفتار آيد .
* * * *
نصيحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بيم سر ندارد يا اميد زر .
* * * *
حکايت
شبانی را پدری خردمند بود . روزى بدو گفت : اى پدر دانا و خردمند! مرا آنگونه که از پيروان خردمند می رود پندی بياموز!
پدر گفت : به مردم نيكى كن، ولى به اندازه، نه به حدى كه او را مغرور و خيره سر نمايد.

شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعليم ده پيرانه يك چند
بگفتا: نيك مردى كن نه چندان
كه گردد خيره ، گرگ تيزدندان

* * * *
جاهلی خواست که الاغی را سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.
حكيمى او را گفت : اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تورا مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، زيرا الاغ ازتو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى.

حكيمى گفتش اى نادان چه كوشى
در اين سودا بترس از لولائم
نياموزد بهايم از تو گفتار
تو خاموشى بياموز از بهائم
هركه تأمل نكند در جواب
بيشتر آيد سخنش ناصواب
يا سخن آراى چومردم بهوش
يا بنشين همچو بهائم خموش


* * * *
لقمان آهنی به دست حضرت داوود عليه السلام ديد که همچون موم نزد او نرم مى شود و هر آن گونه بخواهد آن را مى سازد، چون مى دانست كه بدون پرسيدن ، معلوم مى شود كه داوود عليه السلام چه مى خواهد بسازد. از او سؤ ال نكرد، بلكه صبر كرد تا اينكه فهميد داوود عليه السلام به وسيله آن آهن ، زره ساخت.

چو لقمان ديد كاندر دست داوود
همى آهن به معجز موم گردد
نپرسيدش چه مى سازى كه دانست
كه بى پرسيدنش معلوم گردد

* * * *
حکايت
پارسايى در مناجات مى گفت: خدايا! بر بدان رحمت بفرست، اما نيكان خود رحمتند و آنها را نيك آفريده اى.
گويند: فريدون كه بر ضحاك ستمگر پيروز شد و خود به جاى او نشست فرمود خيمه شاهى او را در زمينى وسيع سازند. پس به نقاشان چنين دستور داد تا اين را در اطراف آن خيمه با خط زيبا و درشت بنويسند و رنگ آميزى كنند:
اى خردمند! با بدكاران به نيكى رفتار كن، تا به پيروزى از تو راه نيكان را برگزينند.

فريدون گفت : نقاشان چين را
كه پيرامون خرگاهش بدوزند
بدان را نيك دار، اى مرد هشيار!
كه نيكان خود بزرگ و نيك روزند


* * * *
حکايت
از يكى از بزرگان پرسيدند: با اينكه دست راست داراى چندين فضيلت و كمال است، چرا بعضى انگشتر را در دست چپ مى كنند؟
او در پاسخ گفت : ندانی كه پيوسته اهل فضلا، از نعمتهاى دنيا محروم شوند ؟!

آنكه حظ آفريد و روزى داد
يا فضيلت همى دهد يا بخت



* * * *
حکايت
حكيم فرزانه اى را پرسيدند: چندين درخت نامور که خدای عزوجل آفريده است و برومند ، هيچ يک را آزاد نخوانده اند مگر سرو را که ثمره ای ندارد . درين چه حکمت است؟ گفت: هردرختی ثمره معين است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آيد و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هيچ ازين نيست و همه وقتی خوش است و اين صفت آزادگان است.

به آنچه مى گذرد دل منه كه دجله بسى
پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآيد، چو نخل باش كريم
ورت زدست نيايد، چو سرو باش آزاد
* * * *
این قسمت از حکایات و نصایح سعدی از کگلستان که اندکی تغییر داده شده بود تمام شد. امید است که مورد توجه شما قرار گرفته باشد. و خدا هم به من کمک کند تا دیگرآثار قدما در این خصوص را بخوانم و برایتان بازنویسی کنم.اینک جملات پایانسی گلستان را از قلم خود سعدی برایتان می آورم:

تمام شد کتاب گلستان والله المستعان ، به توفيق باری عز اسمه ، درين جمله چنان که رسم مؤلفان است از شعر متقدمان بطريق استعارت تلفيقی نرفت.
کهن خرقه خويش پيراستن
به از جامه عاريت خواستن
غالب گفتار سعدی طرب انگيزست و طبيبت آميز و کوته نظران را بدين علت زبان طعنه دراز گردد که مغز دماغ ، بيهوده بردن و دود چراغ بی فايده خوردن کار خردمندان نيست ، وليکن بر رای روشن صاحبدلان که روی سخن در ايشان است پوشيده نماند که در موعظه های شافی را در سلک عبارت کشيده است و داروی تلخ نصيحت به شهد ظرافت بر آميخته تا طبع ملول ايشان از دولت قبول محروم نماند ، الحمدالله رب العالمين .

ما نصيحت به جاى خود كرديم
روزگارى در اين به سر برديم
گر نيايد به گوش رغبت كس
بر رسولان پيام باشد و بس

والسلام .




۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

افطاری مهندسان

به نام خدا
اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
شام 21 رمضان هرسال جامعه اسلامی مهندسان اصفهان مراسم سخنرانی و افطار دارد که من نیز به جای شما آنجا حاضرشدم و هم سخنرانی را گوش دادم و هم افطاری را به نیابت از دوستان تناول کردم. سخنران آن روز جناب آقای مهندس مرتضی نبوی عضو محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی مهندسان بود. ایشان کمی در باب منزلت حضرت علی (ع) صحبت کرد و سپس در خصوص ساده زیستی مسئولان در اول انقلاب و آفت عدم انتقاد پذیری مسئولان به خاطر شرایط جنگی آن زمان و نهادینه شدن آن و شروع سواستفاده های بعضی مسئولان و اطرافیان آنها و استفاده از حاشیه امن زمان جنگ برای خود و همچنین د ر خصوص مدیریت های کلان نظام که در طی 24 سال به صورت دست رشته بین تعداد مشخصی از جریان قدرت حاکم دست به دست می شد و جوانان و سایرین از حلقه مدیریتی و تصمیم گیری نظام خارج شده بودند و روح اشرافیگری که بر این طیف حاکم بود و... . و سال 84 با آمدن احمدی نژاد این تابو شکسته شد و جوانان هم امکان شرکت در مدیریت کشور را پیدا کردند. خلاصه با این داستان طولانی تلویحا می خواست علت مخالفت های بسیاری از رجل سیاسی ایران رابا احمدی نژاد با زبان بی زبانی بیان کند.در زمان پرسش و پاسخ که مجری محترم به صورت گزینش و یا ترکیبی سوالات را از مهندس می پرسید . مهندس تمام سوالها را جواب داد ولی در واقع هیچ یک را جواب نداد. و بیشتر از جملات کلی و مبهم استفاده کرد که فکر نکنم هیچ کس جواب سوالاتش را گرفته باشد. من به شخصه به ساده زیستی و استمرار در راه حق بودن مهندس مرتضی نبوی بسیار احترام می گذارم و ایشان را به شدت دوست دارم، اما ای کاش کمی از پوسته محافظه کاری خارج می شد و آن همه سوالات در خصوص آشوب های پس از انتخابات و محرکین و مسئولان آن را با شفافیت بیشتری برای عموم مردم توضیح می داد.

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

احادیث منطبق با این دوره

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
تعدادی از احادیث که به نظرم جالب بود و با شرایط این زمانه همخوانی دارد برایتان آورده ام. امیدوارم که به کارتان آید و در این خصوص بیشتر مطالعه و تحقیق کنید و مرا هم راهنمایی فرمایید:

امام باقر علیه اسلام فرمودند:
جمعی از اصحاب در محضر پیامبر گرامی اسلام بودند. آن حضرت فرمودند: به درستی که در طرف راست عرش الهی، گروهی از ما بر منبرهایی از نورند، صورت هایشان از نوراست و لباسهایشان از نور است. صورت های اینها از شدت نور، چشمان نگاه کنندگانی که به مرتبه اینها نیستند را خیره می کند. بعضی اصحاب پرسیدند: اینها چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) سکوت فرمودند. تا علی(ع) عرض کرد: اینها چه کسانی هستند؟
پیامبر(ص) فرمودند:آنها گروهی هستند که به روح الله عشق می ورزند و عشق ورزی آنها نه به خاطر خویشاوندی و نه به خاطر اموال است، آنها پیروان تو هستند و تو امام اینها هستی یا علی...
کتاب بحار الانوار ج 68 ص 139 (چاپ قدیم)

امام محمد باقر علیه السلام فرمودند:
مردی (در آخر الزمان) از قم قیام می کند و با او افرادی هستند که مانند آهن های گداخته اند، سپس او وفات می کند و به جای او، مردی از خراسان می آید که در دست راستش نشانه ای است...
کتاب البیان فی علائم آخرالزمان

امام موسی بن جعفرعلیه السلام فرمودند:
از شهر قم، مردی قیام می کند تا همه مردم را به سوی خدا و حق دعوت کند. در اطراف او مردمانی دلیر و شجاع گرد می آیند که مانند پاره های آهن، پرتوان و با استقامتند و هیچ تندبادی نمی تواند آنان را از حرکت بازدارد. آنان بدون هیچ ترس و هراسی با دشمنان دین مبارزه می کنند و بر آنها پیروز می شوند. سرمایه اینان فقط ایمان و توکل به خداست؛ زیرا عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.
کتاب سفینة البحار

پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
پرچمی از سرزمین ایران با انقلابی چشمگیربه اهتزاز درمی آید و اولین بار به سوی عراق حرکت می کند... مهرنبوت (الله اکبر)برآن نقش شده است. وقتی این پرچم به اهتزاز درمی آید، شرقیان و غربیان باآن به مخالفت بر می خیزند. پس از آنکه جنگ آغاز شد، هیاتی برای مذاکره به ایران می آیند که در آن، هم عرب است و هم ترک. مذاکره شکست می خورد؛ ایران حمله می کند و پیروزی بزرگ نصیب ایران می شود. آنگاه آنان (ابرقدرتها) غنیمت خود را طلب می کنند و می گویند: شما خواری ما را خواستید، ولی خدا آنان را به خواری و ذلت خواهد کشاند و رسوا خواهد نمود.
کتاب یوم الخلاص

پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
به خدا قسم، همچنان که شما عربها درآغاز، رژیم حاکم بر ایران را ساقط کردید، درآینده ایرانیان نیز رژیم حاکم بر شما را ساقط خواهند کرد. شما با ایرانیان براساس تاویل وحی می جنگید و جهان به پایان نمی رسد تا روزی که آنان با شما براساس تاویل وحی (که همان اسلام راستین قرآن و عترت است) می جنگند و اسلام حقیقی را به کشورهای عرب و تمام جهان صادر می کنند.
کتاب بحارالانوار

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

آژاکس 2

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج
سلام دوستان؛ مدت مدیدی بود که از سخنرانی های آتشین دکتر حسن عباسی خبری نبود، اما انگار کم کم دوباره داره تنورش گرم می شود و همان دکتر عباسی دوست داشتنی قبلی می شود. حال این خلاصه سخنرانیش را در اصفهان بخونید البته خیلی خلاصه . خودم حال نوشتن کامل سخنرانیش را نداشتم برای همین این خلاصه را از روی یکی از سایتها کپی کردم. امیدوارم که استفاده کنید:
به گزارش گروه خبری "بوشهرنیوز" به نقل از ایرنا، رييس مرکز دکترينال امنيت بدون مرز گفت: توطئه انقلاب مخملي در ايران که توسط مؤسسات امريکايي با عنوان آ‍ژاکس 2 طراحي شده بود، شکست خورد."حسن عباسي" شامگاه شنبه در کتابخانه مرکزي شهرداري اصفهان در سخناني با موضوع "آژاکس 2، توطئه توئيتري" با اشاره به اطلاعات ارايه شده از سوي "انستيتو بروکينگز" مرکز مشاوره کاخ سفيد امريکا گفت: اين موسسه يک گزارش 164 صفحه براي تغيير رژيم ايران پيشنهاد کرده که در آن از همه گزينه ها نام برده شده است.به گفته وي حمله نظامي به ايران، بمباران هوايي نيروگاه هاي هسته اي، تغيير به صورت انقلاب مخملي به عنوان گزينه هاي اصلي اين طرح است.وي افزود: رفرميست ها، روشنفکران سکولار، جنبش دانشجويي، زنان و کارگران و سلطنت طلبان به عنوان 4 دسته عوامل انقلاب مخملي در ايران مد نظر اين مؤسسه تحقيقاتي است که در فرصت مغتنم وارد عرصه خياباني شوند و مانند گرجستان رييس جمهور را تغيير دهند.وي طرح انستيتو بروکينگز را طرح نابودي کشور ايران دانست و افزود: تجزيه کشور به صورت قومي از طريق مسلح کردن قوميتها و کودتاي نيروهاي مسلح از ديگر بخشهاي اين پروژه است که در وب سايت رسمي اين انستيتو به آن اشاره شده است.عباسي با اشاره به اختلافات خانوادگي جناح هاي سياسي ايران در انتخابات اخير گفت: وقتي پاي خارجي وسط مي آيد، ‌قضيه امنيتي مي شود و بايد مراقب دشمن باشيم تا بهانه دست دشمن ندهيم.وي با اشاره به کودتاي 28 مرداد و سقوط دولت ملي مصدق طي طرح "آژاکس يک" گفت: در اين طرح امريکايي ها ابتدا دکتر مصدق را در نزد جهانيان به عنوان مرد بزرگ مطرح و به عنوان مرد سال در مجلات خود معرفي کردند و در ادامه با زدن انگ هايي از قبيل کمونيست، معرفي وي به عنوان يک کافر در فضاي ديني و حتي معرفي او به عنوان يک همجنس گرا در فضاي روشنفکري توانستند با يک چمدان پول، انقلاب مخملي در ايران ايجاد و دولت ملي مصدق را سرنگون کنند.وي با اشاره به طرح آژاکس 2، گفت: براي تحقق آژاکس 2، انتخابات رياست جمهوري مد نظر بود که از طريق اعتراضات خياباني بتوانند انقلاب مخملي تغيير نظام را به پيروزي برسانند.وي در بخش ديگري از سخنان خود به انتقال "آنفلوانزاي فرهنگي و فکري نيويورکي" به ايران اشاره کرد و گفت: استفاده از اسلام براي سرزنش اسلام، استفاده از هويت ايراني براي شماتت ايرانيت، استفاده از نظام جمهوري اسلامي براي شماتت جمهوري اسلامي، شماتت مسوولين براي ايجاد نفرت از آنان به عنوان اثرات اين آنفلوانزاست تا طي آن مردم ايران از حکومت خود بيزاري بجويند.عباسي توضيح داد: ادعاي به هم ريختگي اقتصاد ايران و گفتن جمله اقتصاد ايران در لبه پرتگاه است، بخشهايي از ويروس نيويورکي است تا مردم را نسبت به مسوولين و حاکميت دچار ياس و نااميدي کند.وي نسبت دادن "دروغ" به تمامي سخنان رييس جمهور را يکي از بخشهاي اين توطئه برشمرد و گفت: تمامي سعي دشمنان جدا کردن مردم از حکومت از طريق شيوه هاي مختلف است و نمونه آن نسبت دادن دروغ به سخنان رييس جمهور و دستگاههاي نظارتي از جمله شوراي نگبهان است.وي با انتقاد از سخنان برخي از کانديداها در مورد تقلب در انتخابات اخير گفت: روش درست اين بود که اين آقايان مي گفتند که به نظر ما با اينکه تقلب شده و خطايي صورت گرفته، نتيجه را مي پذيريم و در قالب يک جنبش اجتماعي به فعاليت سياسي در انتخابات شوراها ، مجلس شوراي اسلامي و دوره ديگر انتخابات رياست جمهوري ادامه مي دهيم.وي افزود: چطور افرادي که نه وزارت کشور و نه شوراي نگهبان را قبول ندارند و شايد فردا هم تنفيذ رهبري را قبول نکنند، همچنين مجلس شوراي اسلامي که به وزرا راي اعتماد مي دهد را هم قبول ندارند، مي خواهند در کشور فعاليت سياسي کنند.وي افزود: چرا به جاي اينکه صحنه را مديريت کنيم، از همه طرف به ريشه ملت و نظام تيشه مي زنيم؟وي در بخش ديگري از سخنان خود از بي بي سي فارسي ، صداي امريکا ، بخش فارسي وب سايت وزارت امورخارجه اسرائيل ، فيس بوک و توئيتر به عنوان رسانه هاي کودتاي مخملي در ايران ياد کرد و گفت: دشمن از طريق اين رسانه ها خواستار تحقق پروژه آژاکس 2، براي ايحاد انقلاب مخملي در ايران است.وي طرح شايعه و برجسته کردن استراتژي فشار از پايين، چانه زني از بالا را از القائات اين شبکه ها ذکر کرد و گفت: طراحي اين رسانه هاي به صورت يک گازانبر بود تا با تهييج مردم و شخصيت هاي سياسي براي حضور در اعتراضات، مسئولين رده بالاي نظام را تحت فشار قرار دهند تا تن به ابطال انتخابات دهند.وي افزود: وحدت نظر شبکه بي بي سي فارسي، صداي امريکا، وب سايت وزارت امور خارجه اسرائيل، توييتر و فيس بوک بين سلطنت طالبان، سازمان منافقين، کمونيست ها، و نيروهاي مدعي "خط امام" براي چيست؟ مگر چه دشمن مشترکي مقابل اين گروهها ايستاده است که در نيويورک همه آنان مقابل سازمان ملل زير يک پرچم تجمع مي شوند.عباسي تصريح کرد: امريکا بهترين فرصت براي از سرگيري ارتباط با ايران را از دست داد و انگليس کاري کرد که زخم هاي ارتباط تاريخي ايران با اين کشور دوباره سرباز کند. دولت اين کشور بازي را بد شروع کرد و بخش عمده خونهايي که ريخته شده، به سر انگشت جنايتکاران خارجي باز مي گردد.وي از نخبگان سياسي خواست که حساب خودشان را از منافقين ،سلطنت طلبان و مخالفان نظام جمهوري اسلامي جدا کنند و گول سخن گفتن در رسانه هاي آنان را نخورند.وي تصريح کرد: در انتخابات اخير هر دو طرف اخلاق لازم را رعايت نکردند و زبان دشمن را براي گستاخي باز کردند. وي افزود: آنچه در بعد از انتخابات اتفاق افتاد، زيبنده ايران نبود و 16 کشته اگرچه در مقايسه با ساير بحرانها عدد کمي است ولي خراش برداشتن يک نفر نيز زياد است.عباسي افزود: خطري از گوش کشور عبور کرد که دليل آن حضور هوشيارانه مردم و درايت رهبري بود که اگر در هر کشور ديگري اين بحران روي مي داد، منجر به سقوط حاکميت مي گرديد.وي تأکيد کرد: اغتشاشات در ايران با همکاري پليس و نيروهاي مردمي آرام شد، در حالي که در کشورهاي ديگر ارتش وارد ميدان مي شود.

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

انتظار

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام دوستان
متنی که در این قسمت می آورم هر پنجشنبه در صفحه 3 روزنامه کیهان چاپ می شود و من هر پنجشنبه دوباره و چندباره آن را می خوانم. نمی دانم نویسنده آن کیست ولی هر که آن را نوشته الحق و الانصاف زیبا نوشته. امیدوارم از خواندنش لذت ببرید:
تو را غايب ناميده اند، چون «ظاهر» نيستي، نه اينكه «حاضر» نباشي.«غيبت» به معناي «حاضرنبودن»، تهمت ناروائي است كه به تو زده اند و آنان كه بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نمي دانند، آمدنت كه در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت كه هر صبح و شام تو را مي خوانند، ظهورت را از خدا مي طلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر مي شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي گزند با تعجب مي گويند كه تو را پيش از اين هم ديده اند. و راست مي گويند، چرا كه تو در ميان مائي، زيرا امام مائي. جمعه كه از راه مي رسد، صاحبدلان «دل» از دست مي دهند و قرار از كف مي نهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله مي كنند و آمدنت را به انتظار مي نشينند...و اينك اي قبله هر قافله و اي «شبروان را مشعله»، در آستانه آدينه اي ديگر با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه مي كنيم.

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

بعد از انتخابات دهم

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام دوستان
پس از برگزاری پرشور انتخابات 22 خرداد88 و خلق حماسه ای دیگر توسط ملت همیشه پیروز ایران و انتخاب مردی از جنس مردم، متاسفانه عده ای با غوغاسالاری سعی در برهم زدن قواعدبازی وعدم قبول نتیجه انتخابات نمودند. در این راستا نکاتی از دید این بنده حقیر قابل توجه آمده که برای شما می آورم:
دل چوشد غافل زحق فرمان پذیر تن بود
می برد هرجا که خواهد اسب خواب آلوده را
1-قانون قانون است. البته بعضی اشخاص فقط زمانی ادعای قانون گرایی می کنند که این قانون به نفع آنان باشد و در غیراین صورت خود قانون گریزترین اشخاص خواهندشد. هر شخص که درهر انتخاباتی در جمهوری اسلامی ایران به عنوان نامزدشرکت می کند طبق قانون مکلف است تمام ساز و کارهای قانونی آن را بپذیرد و هرگونه ادعا ، شکایت و یا شبهه ای که دارد را باید از مجاری قانونی آن مطالبه و پیگیری کند. اگر ساز و کارهای قانونی را قبول ندارد پس چگونه در این مجرا وارد می شود. در سیستم انتخابات ایران شورای نگهبان مجرای بررسی شکایات انتخاباتی است که صلاحیت همین نامزدها را تایید کرده است و این دوستان با شرکت و قبول صلاحیتشان به طور تلویحی صلاحیت شورای نگهبان را قبول کرده اند.
2- مساله جالب این است که هر نامزد بر سر صندوق می توانسته است نماینده ای برای اطمینان از صحت انتخابات در آن صندوق داشته باشد و اتفاقا آقای موسوی بالاترین نمایندگان را از نظر تعداد بر سر صندوق ها داشته است و اگر تقلبی می شد مطمئنا اینان می توانستند به راحتی بیان کنند. ولی متاسفانه این چند روز فقط کلی گویی شده و هرچه وزارت کشور اعلام می کند که بر سر هر صندوق که شبهه دارید بازشماری می کنیم ولی اینان تمکین نمی کنند و با غوغا سالاری تقاضای ابطال انتخابات را می کنند. اگر دراین مملکت قرار شد انتخاباتی را باطل کنند، ما باید کم کم با مردم سالاری خداحافظی کنیم . چون از آن پس هرکه قدرتمند تر بود و اشرار و آشوبگران و لمپن های بیشتری در اطراف خود داشت تا آخر می تواند انتخابات را زیر سوال ببرد و به رای مردم احترام نگذارد.
3- یکی از پایه ای ترین آموزه های دمکراسی مورد ادعای این دوستان احترام به نظر اکثریت است. اما دراین مورد چون اکثریت با آنها نیست بازی را برهم می زنند. سخنان و نظرات و خط مشی آقای احمدی نژاد مقبول عامه مردم است و با سفرهای متعدد استانی و خدمت شبانه روزی به این مردم توانسته است تا در بین آنان نفوذ کند و پایگاه خود را در بین توده های مردم محکمتر کند و توانسته است عزتی دوباره به ایرانیان ببخشد و عدالت شعارگونه سیاست مداران را تا حدودی عملی سازد. به نظر این حقیر در انتخابات سال 92 هم در صورتی که این طریق خدمت رسانی ادامه داشته باشد؛ هر نامزدی که از سوی آقای احمدی نژاد حمایت شود حتی اگر گمنام ترین فرد باشد؛ بالاترین آرا را خواهد داشت. مانند انتخاب آقای مدودف با حمایت پوتین در روسیه.
4- از لحاظ تیپ اشخاص طرفدار نامزدها؛ طرفداران آقای موسوی بیشترازجنس بالاشهری و مرکز شهریند وطرفداران آقای احمدی نژاد از بین مردم حاشیه شهرها و شهرهای کوچک و روستاها. لطفا به وضع ترکیبی جمعیت ایران دقت کنید:
16 میلیون نفر - درنه کلان شهر بزرگ ایران (تهران، کرج، اصفهان، شیراز، اهواز، مشهد، تبریز، ساری، کرمان)- با 3/11 میلیون واجد شرایط رای
30 میلیون نفر- در شهرهای کوچک (بالای 8000نفرجمعیت)- با 6/19 میلیون نفر واجد شرایط رای
24 میلیون نفر- درروستاها و مناطق عشایری- با 3/15 میلیون نفر واجد شرایط رای دادن
با توجه به ترکیب فوق به راحتی می توان اختلاف رای های احمدی نژاد و موسوی را درک کرد.
جالب است که در شعارهایی که به طنز طرفداران موسوی در قبل از انتخابات بیان می کردند به وضوح خود را از طبقه ای خاص نشان می دادند و سعی می کردند طرفداران احمدی نژاد را افراد عامی نشان دهند که خود به نحوی مبین همین موضوع است.
هرکی که بی..... با احمدی نژاده
5- آمار تفکیکی اعلام شده از سوی وزارت کشور خود به خوبی نشان از طیف آرای هر کدام از نامزدها دارد که در سایت www.moi.ir به صورت کامل وجود دارد و دوستان را به مشاهده آمار آن ارجاع می دهم . احمدی نژاد در 28 استان بالاترین رای رادارد ولی موسوی در دواستان.
6- در پیش ازهر انتخاباتی در ایران نظر سنجی های مختلفی منتشر می شود که با توجه به انتخابات سالهای قبل معتبرترین آن را به نظر من ، صدا و سیما انجام می دهد که براساس این نظرسنجی، تقریبا همین آرا متصور بود و کار عجیبی صورت نگرفته است. ضمنا جالب است که سازمان های نظرسنجی خارجی نیز همین نتایج را تقریبا اعلام می کردند. مانند سازمان غیردولتی آمریکایی terror free tomorrow و ... .
7- مساله دیگر سخنانی است که آقای احمدی نژاد در مناظرات خود و به ویژه مناظره با آقای موسوی بیان کرد و حمله بی محابایی که به یک سری مفسدان اقتصادی کرد خود می تواند علی رغم دلایل متعددی که داریم ، دلیلی دیگری برای اقبال مردم به ایشان باشد.
8- مساله دیگر نظر شخصی بنده در خصوص آقای میرحسین موسوی است. من اگر در این انتخابات آقای احمدی نژاد شرکت نمی کرد، از بین سه نامزد دیگر صددرصد به آقای موسوی رای می دادم. که امیدوارم همین مبین احترامی که به ایشان به عنوان یکی از یاران انقلاب دارم کافی باشد. ولی متاسفانه جمع شدن تدریجی عده ای از کسانی که در گذشته در بحران های مختلف ماهیت واقعی خود را نشان داده بودند، در گرد ایشان جای هزار حرف و حدیث را باز گذاشته است و همین عدم تمکین ایشان از رای اکثریت و دعوت مکرر از سوی ایشان و به اصطلاح حامیانشان به تظاهرات، مبین نفوذ این عناصر نامحرم در اطراف ایشان است که امیدوارم هرچه زودتر از اینان ببرد و به ملت بپیوندد. وجود همین عناصر افراطی پیرامون ایشان می تواند دلیل عدم اعتماد مردم به ایشان باشد. دیگر دلیلی که در این خصوص قابل ذکر است افرادی که با تیپ های خاص در خیابان ها کارناوال راه می انداختند و آن صحنه ها را به وجود می آوردند می تواند نشانه ای دیگر از عدم اقبال عامه مردم به ایشان باشد.
ازمردم بد کار نمی آموزی
جز ناکسی و پلیدی و کین توزی
دوری زبدان کن که چو آتش باشد
نزدیک به آتش چو شوی می سوزی
9- اعلام پیروزی حدود یک ساعت و نیم بعد از رای گیری و قبل از شمارش آرا، از سوی آقای موسوی سوالی را در ذهن من به وجود می آورد که نکند اینان وبا اطمینان از شکست خود در این انتخابات این بازی ها را در آورده اند تا احساسات پاک مردم و جوانان را به بازی بگیرند و ازاین نمد کلاهی برای خویش سازند.
10- استفاده از رنگ سبز که رنگی است مورد احترام در نزد شیعیان، برای افرادی که رییس جمهور را به خاطر بردن نام حضرت مهدی (عج) در آغاز کلام خرافاتی می دانستند، جای تعجب دارد. اما اگر کمی مطالعه داشته باشیم و جریان انقلاب های رنگی در جمهوری های استقلال یافته از شوروی که توسط خانه آزادی وابسته به سازمان سیا صورت گرفته است را بدانیم ؛ بسیاری ا ز سوالاتی که داشته ایم و علت این اغتشاشات را به راحتی خواهیم دانست... .
11- حضور افرادی که از متهمان به مفاسد اقتصادی هستند در میتینگ های حمایتی از برگزاری اغتشاشات و راهپیمایی ها این نکته را به ذهن انسان می آورد که نکند خدای ناکرده این دزدان فکر می کنند اگر کس دیگری غیر از احمدی نژاد رییس جمهور شود اینان می توانند به دزدی از بیت المال ادامه دهند.....
12- مساله آخر اقبالی است که رسانه های غربی دشمن ایران و ایرانی به این اغتشاشات و این قهرو بچه بازی ها داشته اند. این مساله خود به خوبی نشان می دهد که این کارها به هیچ وجه به نفع ایران و ایرانی نیست و آنان که خود را دلسوز و نگران این مردم معرفی می کردند بهتر است کمی فکر کرده و به اکثریت مردم احترام گذاشته تا به قول خودمان دشمن به شاد نشویم.
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت ندارد هیچ کاری
که دهقانش برای دیگری کشت

۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

مشایعت و استقبال

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج
سلام دوستان، موضوعی که امروز به آن می پردازم مسأله پاچه خواری های بیش ازحد اطرافیان مدیر است. این جماعت پاچه خوار همواره مترصد به دست آوردن موقعیتی برای نشان دادن خود به مدیر و دیگرانند و جالب است که سال به سال به آداب و رسومشان اضافه شده و ازهمدیگر گوی سبقت می ربایند. البته به نظر من دلیل گسترش این معضل اخلاقی خواست بعضی مدیران است که با توجه به عدم بلوغ شخصیتی و عدم تطابق شخصیت واقعی آنها با مناصبی که اشغال کرده اند دور از انتظار نمی باشد. در این خصوص حکایتی از گلستان بعدی می آورم و منتظر راهنماییها و نظرات شما هستم:

حکایت
حکیمی به جهت ضرورت مشایعت و استقبال حجاج خانه خدا و زوار عتبات عالیات و ثواب آن داد سخن داده بود و مصداق این امر ناگاه به امر مشایعت و استقبال مدیران در اقلیم پارسیان پرداخت:
مدیران اقلیم پارسیان - دامة مدیریتهم- علی الخصوص بعد از انقراض سلطنت خاندان منحوس پهلوی، هرساله به جهت کسب فیوضات مختلف به قبله گاه وعتبات عالیات و مشهد مقدس مشرف می شوند و سفر کرده اند که:
نخست؛ در آن اراضی سراسر نور با استعانت ازرانت توسل شیعی گناهانشان را تسویه کنند و اندکی از عذاب وجدانشان بکاهند.
دیم ؛ گفته ی بزرگان را که بسیار سفر باید تا پخته شود خامی را جامه ی عمل بپوشانند.
سیم، عاقبت ستمگران را به عینه ببینند، مصداق آیه شریف قل سیروا فی الارض و ... .
رابع؛ با استعانت از تقدس این اماکن متبرک تا دیر زمانی از گزند کلیه حواشی و شایعات ایمن بمانند.
خامس؛ چند روزی به ظاهر، تفویض اختیار کنند و دل معاونان شاد.
سادس؛ ...
روزی به این سفر مقدس مانده در حجره خویش بر کرسی مدیریت از مراجعان و اقارب و زیردستان خداحافظی می نمایند که خداحافظی و حلالیت این صنف تنها از یک نفر کافی است تا جملگی عملگان تشکیلات و دیوانیان و اربابان رجوع متوقع، مطلع گردند و برای عرض ارادت و چاکری روزشماری کنند.
در مدت سفرمدیر، معاونین و مشاورین و مجالسین و زیردستان زیرک، لحظه به لحظه جویای احوال آن معظم له اند و لحظه شماری که چه زمانی این قافله نورانی از سفر بازگردد وبارجعتش، فی الفور، با تاج گلی بزرگ و بعضا با ذبح گاووگوسفند واشتر-اغلب از بیت المال مسلمین- به استقبال مدیر رفته ، درخانه یا پایانه و هی صلوات چاق کنند و به به و چه چه کنند که خدا چنین سفر متبرکی را نصیب همه مومنان و مومنات کناد و شما را الله واولیاءالله طلبیده بودند!؟!.
مدیر نیز با کمی خضوع و متانت از این همه زحمت ابراز تشکر می نماید و ازراضی نبودنش به این همه در سختی افتادن دیگران- خود نیک می داند که بهترو بیشترازاین را می خواسته- . سپس از تقدس سفر و احتمالا خوابی که تأیید قبولی سفرش دیده و دیدن چند نفر از حضار در آن مکان مقدس و راحتی روح و روانش و تمدد اعصاب و استراحت اعضا و جوارح و بازیابی قدرت تحلیل رفته اش از برکات این سفر ، اسب فصاحت در میدان بلاغت بجهاند و میهمانان نیز با نظمی اکمل و به مانند بزان اخوش، کله بجنبانند و با چشم و دهانی به غایت باز به استماع سخنان آن معظم له بپردازند.
مدیر درحین وعظ و خطابه به چهره حضار خوب مداقه کند و همه را به خاطرمبارک بسپارد که این نکات نیز در امر انتصابات و مزایا و جیره و مواجب، الحق و الانصاف دخیلند. آنان که در هنگام وداع مغموم ترند و محزون و در موعد استقبال شادتر و گشاده روتر و دیده هاشان اشکبار و آنان که زودتر به عرض خیرمقدم روند و پابوس مسلما و محققا اولی ترند به سایر نفوس در انتصاب و ارتقا و جیره و مواجب.
حجکم مقبول و سعیکم مشکور.
مشایعتکم مصدق و استقبالکم موید.





۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

دلایل الزام کار زنان

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام دوستان، بعد از نوشتن حکایت نصیحه المدیر بعضی از دوستان مرا مورد شماتت قرار دادند که چرا فقط نکات منفی حضور زنان در مشاغل خارج از خانه را بیان کردی لذا من هم خوابی که در این خصوص دیده بودم و حاوی نکات مثبت اشتغال زنان بود را در قالب حکایتی به رشته تحریر در آوردم. امیدوارم خوشتان بیاید و با نظرات خود مرا راهنمایی کنید:
حکایت خواب من
چندی پس از استماع نصایح آن مدیربانک در باب آفات حضور جماعت نسوان در تشکیلات تحت الامرش و شنیدن آن همه آلام ناعلاج وارده بر جماعت رجل مظلوم از جانب ایشان، هماره باخود غرولند همی کردم و از حضور این جماعت ظالم در اداره جات افسرده و مغموم بودم و دایم در تفکر انقلابی بهینه و مانا در اصلاح آن.
قدری از نماز خفتن گذشته، آشفته از تفکرات و تخیلات بدهیبت فوق الذکر با بغض و ناله ای فراوان به درگاه خداوندگار قادر متعال سر بر بالش دست دوز اهدایی ننه ام گذارده و به خوابی سخت فرو شدم. درخواب پیرمردی دیدم از اکابر که محاسنی بس سپید به درازای سه وجب و چهار انگشت داشت و ابروان پرپشت و گیسوانی پریشان و چهره ای برافروخته و نگاهی نافذ که نشان از علمی لدنی می داد و ارتباطی سخت محکم با خالق یکتا و بی نیاز از جماعت رجل و نسوان. آن پیر فرزانه با گامهای استوار به جانب من آمد و با آن چوبدستی سرگرایش مرا که در کنج حجره محقر خود سردر زانو نهاده بودم و آه می کشیدم را تکانی داد و فرمود:
ای پسر! این چه حال زاری است که برای خود ساخته ای و سر در جیب تفکر فروبرده ای و دست از عالم جاری و حیات روزمره بریده ای و اندیشه در اوهام و خیالات نابجا برده ای و معیشت بر خود و عیال مکدر کرده ای!
گفتم: خداوندگار عزوجل که مرا آفرید، افزون بر غم خود، غم اجتماع را نیز برمن ارزانی کرد و شنا در خلاف جریان رودخانه خروشان را در ذات من تعبیه نمود. هرچه می خواهم به جوانب و اکناف خویش بی توجه باشم، نخواهد شدن. دایم در مخیّله ام اندیشه اصلاح جامعه موج می زند و آرام و قرار ازمن ربوده.
فرمود: آیا واگویه های آن مدیر محزون این چنین دمار از روزگارت درآورده .
گفتم: آن اسباب فزونی غم و اندوهم دراین باب بود که خود در این وادی بسیار شنیده بودم اما نه به این فضاحت.
آن پیرفرزانه، آن بلند نظر مشکل گشای کمی تأمل فرموده و آن گاه با صوتی گرم و سمایی فرمود: آنچه اکابر فرموده اند که جماعت رجل از بهر کار بیرون بهینه اند و جماعت نسوان از بهر کار اندرون، سخنی است بس گرانقدر، لیک آن در شرایط مدینه فاضله ای است که انبیا و اولیا و اکابر و صاحبان رای بسیاری در این وادی ناکام مانده اند و آن مدینه هیچ گاه بنا نشد و من و تو نیز بدان نخواهیم رسید مگر در آخرالزمان.
خدواندگار علیم هیچ کاری را بی حکمت جاری و ساری نمی فرماید و هر عملی که در نفاذ است خود دلیلی دارد که خداوند کشف این دلایل را به بنده اش سپرده و خدواند را حاجت به بیان آن نیست. حال در باب ضرورت کار جماعت نسوان در جامعه چندین حجت برایت بیآورم تا بدانی که هیچ اراده ای از خداوند بی حکمت نیست و بامن عهد بندی که این قصه پر غصه از دل برون کنی و به مانند دیگران به معیشت عادی بازگردی و بدان که اگر خدا اراده می نمود چنان قوه جاذبه را بر زنان گران می نمود که نتوانند پای از پای تکان دهند و از خانه برون روند. پس گوش گیر:
نخست؛ چون کار اندرون بیت بسی طاقت فرسا و جان کاهست و سرو کله زدن با شوی بی معرفت و علی الخصوص فرزندان بی چشم و رو که در این دوره هرکدام یک زرع و نیم زبان دارند، کاریست بس صعب و ملال آور، زین سبب جهت استراحت و تغییر احوال درون، جماعت نسوان بایستی به بهانه کار در ادارات استخدام شوند. از طلوع آفتاب تا کمی بعد از صلاة ظهر از بیت خارج شوند و در محل کار استراحتی کنند و تجدید قوا. جدولی حل کنند و جریده ای بخوانند و با تلیفون با سایر دوستان شنیداری نو کنند و اگر مجال بود ، درمکانی از قبیل آبدارخانه و طبقه دوم و انباری و بایگانی یا نهایت در پشت میزخود کمی بخسبند تا بتوانند بقیت روز با فراغ بال به شوی و فرزندان برسند و کانون خانواده را گرم کنند که خستگی نسوان آفتی است برای خانواده.
دیّم؛ با عنایت به مواجب مفتی که اینان به چنگ می آورند و محدودیتی نیز از برای خرج آن ندارند با خریدهای مکرر و غیرضرور باعث رونق بازار بُنجُل می شوند و از کسادی بازار و به قولی دل آزار شدن آن ممانعت می نمایند و صد البته مقادیری بر تورم فزونی کنند که ناگزیر است رونق بازار از آن.
سیّم؛ با مشغول شدن هریک از این جماعت نسوان در شغلی، راه برای اشتغال یک جوان برومند بسته شده و به تبع آن از تشکیل یک خانواده ممانعت به عمل می آید. جوان چه دختر و چه پسر تا جفت اختیار نکرده اند، تنها یک مشکل تجرد دارند و تا ازدواج کنند، دچار صد مشکل دیگر می شوند. که اشتغال زنان خود حل این صد مشکل است.
رابع؛ مبحث اشتغال زایی و کارآفرینی است که جمیع سران دول متمدن دنیا، دایم در پی آنند و اگر این جماعت نسوان به سر کار نمی رفتند بسیار مشاغلی که یا به وجود نمی آمد یا از رونق می افتاد و چه بسیار آنان که در این طریق از إرتزاق می افتادند. لاجرم در این اشتغال نیم بند نسوان خود قوّه ی کارآفرینی بسیاری نهفته که از دید بسیاری از صاحبان رأی مخفی مانده و من در این باب به تفصیل سخن رانم:
آن زمان که این جماعت از بیت به محل کسب و کار روان شوند ناچارند به قبض مرکبی هموار و پا به صفر یا استعمال تاکسی تلیفونی که این فعل منجرشود به رونق بازار مرکب سازی وطنی و سکه شدن کسب تاکسی تلیفونی ها. از بابت سواری اینان که همیشه حادثه ای در راهشان به ناچار واقع شود از قبیل برخورد تیرچراغ برقی، درختی، جدولی، چهارچوب دری، دیواری، مرکب همسایه ای به مرکب ایشان، لاجرم عامل رونق بی شمار کسب صافکارو زیرو بندساز و لوازم یدکی و بیمه و ... اند.
اینان چون صبحگاهان با تعجیل به محل کار عزیمت کنند معمولا از دادن قوتی به عنوان صبحانه به شویشان معافند و باعث رونق کسب کله پزی و حلیمیند و به تبع آن رونق کار اطبای حاذق. بعد صلاة ظهر که اینان عازم بیتشانند معمولا پخت وپزی در کار نشاید، لذا بازار اغذیه یخی و کنسروجات و غذاخوری های متنوع گرم است. و زمانی نیز که اینان میل به طباخی دارند چون وقت ناکافیست، مجبورند به ابتیاع مواد غذایی آماده بازاری از قبیل انواع سبزی خورشتی پاک کرده و انواع مواد فریزری حاضری و اخیرا حتی سبزی خوردن پاک کرده، که منجر به کارآفرینی پرمنفعت در این صنعت شده.
بیچاره اطفال بی زبان این جماعت قصی القلب که نیمی از روز از محبت مادرانه محرومند به ید خاله های مُلّوّن مهدند یا به ید دایه های ثمین در بیت. کودکان و نوجوانان آنان نیز دایم به انواع دروس متفرق و فوق برنامه اند تا وقت فراغتشان پر شود و حس نکنند بی مادری را. این احوالات که سرانجام انواع اختلالات را همراه دارد باعث رونق بازار مشاورات خانواده و حقوقی اند. با عنایت به اشغال کامل تلیفون در مدت کار توسط این جماعت، چرخ صنعت مخابرات به خوبی می چرخد و روز به روز متمول تر خواهدشدن.
و ...
با استماع این أدلّه دیگر طاقت از کفم برفت و بر دامن آن پیر فرزانه آویختم و گفتم دیگر بس است که این حجج قاطعی که بیان فرمودی هیچ انسان منطق داری را تاب مقاومت در برابر آن نباشد و ناچار است به پذیرش و گردن نهادن به آن. من نیز قانع شدم، علی الخصوص در مبحث کارآفرینی و دیگر در مخالفت با اشتغال جماعت نسوان علم مخالفت بر نخواهم افراشت و سخن گزافه نگویم.
پیر لبخندی زد و در افق ناپدید شد و من با حالی سرخوش از خواب برخواستم.

مدیر و نسوان

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج،سلام دوستان، چندی پیش از باب طنز شوخی و کمی هم جدی حکایتی در خصوص کار زنان نوشتم که با استقبال دوستان مواجه شد. آقایان که متفق القول آن را پسندیدند و خانم ها بعضا خوششان آمد ولی اکثریت قریب به اتفاق بعد از خواندن این حکایت می خواهند سر به تن من نباشد. لذا برآن شدم که این حکایت و حکایت بعدی را در خصوص کار زنان برایتان بگذارم امیدوارم با نظرات خود مرا راهنمایی کنید:

منت خداي را عزوجل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندر ش مزيد نعمت
حکایت نصیحة المدیر
مدیری را دیدم که صد و اندی شعبه داشت و هزار و سیصد کارمند. شبی در امارت مدیریت مرا به حجره خویش خواند. همه شب از جای خود برنخواست و ازسخنان پریشان گفتن، که فلان انبازم به مطالبات معوق، فلان بضاعت به تسهیلات تبصره ای، این قباله فلان زمین گروفلان وام است و فلان وام را فلان مافیا ضمین. گاه گفتی خاطر تهران دارم که قدرت بسیار در آن است، گاه گفتی هوای تهران مشوش است. سفر دیگرم در پیش است.
همی گفت و گفت تا بدانجا رسید که نالان و اشک ریزان همی گفت: به دردی مبتلایم، جور فراوان بردم و تحمل بیکران کردم و هیچ دم نزدم.
گفتم : دانم که دردی بزرگ بر سینه داری لیک یارای گفتن نداری.
حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت مدیر از دست تحمل به رفت؛ تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان بلاغت جهانید و گفت: چندان بلا از جانب جماعتی بر من مستولی شده که تاب از کفم ربوده و کمر همت و قدرت خم نموده و راه آتی را چونان شبان، تیره و تار نموده که بلایای ماضی همه چونان رحمت الهی نموده.
گفتم : خداوند عزو جل کدامین جماعت شرور و کدام عذاب بی حساب را بر سر خداوندگار تشکیلات بانک فرو آورده که این چنین در مانده و پریشان شده.
گفت: چندی است که دچارعده ای از جماعت نسوانم که به امر عملگی دولت و امور دیوانی همچون مردان به دستگاه پرشوکت و قدر قدرت بانک وارد شده اند. لیک پس از چندی افسار گسیخته و خون فراوانم به دل ما نموده و آرام و قرار ازما ربوده و قوام تشکیلات بانک بر باد داده اند.
گفتم : بازگوی چیستی آن را.
گفت : از کدام گویم و از چه و از چه روی؟ که هر روی روکنم و هردردی که خواهم گفتن دردی دیگر برآید و دل ما و مستمعان ریش گردد و مستمع را تاب شنیدن ماوقع نباشد.
گفتم :من پای افراز کنم و گوش جان بازکنم و دل خویش وسعت دهم تا بتوان شنید و از خود به در نشد.

و مدیرمحزون، قصه پر غصه خود این چنین آغاز نمود:
جماعت نسوان در عنفوان جوانی جز لشگر مستخدمین بانک درآیند و تعهد سازند که کلیه امور بانکی را در کلیه شعب ولایات استخدامی خود به انجام رسانند به نحو احسن و اکمل. لیک پس از چندی روی دگر خود نمایان سازند آن کنند که در سطور پسین آورم. این جماعت که آدم علیه السلام را از فردوس برین رانده و تخت جمشید را به هوسی سوزانده و نیمی از اولیاء الهی را به زهر قاتل کشته و جمیع منازعات و قشون کشی ها را پدید آورده اند چگونه از تشکیلات بانک در گذرند و خاک آن به توبره نکشند.
از آغازین روز که به شعبه ای درآیند، ناز و افاده پیش گیرند و بر سر هر کوچک مساله ای قدح قدح اشک ریزند و ناله سرکنند، همه معصومین را به میان کشند و غوغا همی کنند و از زن بودن خود گویند این که کار برایشان سنگین است کاری سهل خواهند. بااین معرکه دیگر عملگان بانکی را سرخورده نموده و آنان نیز پای دراز کرده و دست از سعی و تلاش وافر برداشته و به کمتر توان خود قانع گردند.
اگر مسافت منزل و حجره بیش از نیم فرسخ شد همه روابط به کار گیرند و کارها چنان در هم آویزند که نتوانی جز خواسته آنان به مکانی دگر اندیشی.
پس از هرتذکری، امربه معروفی و یا نهی از منکری که از جانب امیر شعبه، وزیر یا سایر دیوانیان به او روان گردد، ابروان در هم کشیده و روی ترش كرده و زبان به غرولند گشوده و هر آینه آماده پیکاری شده و سرانجام اشکی ، آهی، نفرینی و قهری چند روزه و قبض گوشی تلیفون و اعلان به سراسر ولایات که به وي ظلم عظما و توهین نابخشودنی روا شده. که گر تیغ قهر برکشد نبی و ولی سرکشد.
با هر تشری از ارباب رجوع اشک ریزان شرف تشکیلات بر باد داده و حمل برخصومت شخصی نموده و ارباب رجوع را بر سر دیگر همکاران جری کرده که نداند گریز از کارزار خصم را غالب کند.
از آغاز کارشان در هر صبحدم گویم که حکایتی بس غریب است؛ چنان پای درحجره گذارند چنان گام بردارند که گویی باری گران بردوش دارند به اجبار و التماس آوردندشان. به آهستگی به عقب میزشان رفته دست در انبان کنند و آبگینه درآورند و روی خود به انواع رنگ و لعاب آلایند و گردی سفید بر سرو روی پاشند- تاسیاهی درونشان نمود نکند- و کاکل ازلچک بیرون دهند و سپس جمیع نسوان آن حجره به گرد میزي جمع گردند هی پچ پچ کنند و لب گزه روند و چشم نازک کنند و دست بر پشت دست زنند. لیک ما پس از گذشت عمری ندانستیم این شورا در اول هر صبح چیست و در آن چه گویند؟!؟
ازبامداد تا نماز ظهر درپشت ميز خود گوشي تليفون به دست مشغول خوش و بش و چاق سلامتي و رد بدل ماوقع روز قبل با ننه و آباجي و خاله و هزار خاله زنك ديگرند اگر هم لحظه گوشي از يد مباركشان به زمين افتاد درحال لنباندن انواع حلويات ، آجيل ، پفكيات ،چيپسيات ، نسكافه و چايي اند ، يا درحال بررسي آخرين ر‍‍ژيم لاغري نزد فلان اطبا و فلان زورخانه كاهش وزن در فلان محل و اخذ فلان ادعيه از فلان رمال و به دنبال نشاني فلان حراجي لچك و شليطه و چارقد و تنبان و تعلم دستور العمل طبخ فلان خورش و تناول صبحانه شاهانه از همه رقم و ... .
ليك پس از گذشت ساعتي از ظهر گويي صاعقه اي بر سرشان فرودآمده يكبار غوغا كنند به سمت ميز حساب و كتاب هجوم آورده و شروع به محاسبه كنند تا هرچه زودتر حساب ها را بربندند و بروند كه بترين بلا نزد ايشان ماندن در حجره است حتي براي يك نفس. از نماز ظهر هماره غر زنند كه زود باشيد و حساب ها ببنديد و كتابها بهم آريد و باجه ها بربنديد كه ماقصد شدن به بيتمان داريم و اهل و عيال منتظرند. بيچاره تحويلداران كه صبح تا ظهر از مشتري كشند و ظهر تا موعد رفتن از اين جماعت بي مروت.
از مزد و مواجب آنها همي گويم كه هميشه بيشتر طلبند و چون به عمله اي يك ساعت صله بيشتر دهي جنگ و مكافات راه انداخته و شرف امير و مدير را با هم برده و هزار انگ به دنگ تشكيلات و اكابر آن چسبانده و عصب ديگر همكاران خرد كرده و دهنده صله را از حيات خويش نادم.
بيچاره بچه شاگرد حجره كه هرجا اين جماعت نسوانند دايم در رفت و شد است در طريق خريد چيپس و كيك و پرداخت انواع قسط و ... كه تاب و توان آنان را زايل كند و ديگر توان نظافت حجره و بايگاني مكتوبات نباشد.
از توانشان در تقسيم كار بگويم كه از اين جاعت در اين امر سزاوار تر نيافتم كه چنان كارها را تقسيم كنند كه جز خود، ديگري لختي براي سرخاراندن نداشته باشد و به خدا مانده ام در اين عدالت تقسيم كه هيچ كاري جز كارهاي موصوف بر عهده شان نخواهد بود.

هر از چند گاهي كه شكمشان بالاآمده و طفلي نو در راه دارند، به اين بهانه يك سالي به مرخصي روند و سالي ديگر هرروز به رخصت شير . كه ديگر سقف آسمان شكافته و اينان مادر شده اند. نظم شعبه برهم زنند كه هم عمله بانك باشند و هم نباشند. بعد آن تا چند سال پسين گرفتار دايه و مهد و مكتب كه خود حديث بي انتها دارد.

بازديدم مدير حالي به حالي شد و منقلب و همي گريست و نعره فراوان زد. من هيچ نگفتم تا كه حالش از اين همه هيجان به شود و خود به سخن آيد.
گفت: كار بدانجا رسيده كه جمعي از نسوان را به مناصب حكومتي گمارده اند و عده اي به امير و وزيري شعب و عده اي به مهتري فلان گردكي امارت ستادي. بتر از همه آن كه چندي است كه هر نامه و بخشنامه كه از مقامات عاليه بانك آيد مهريكي از اين جماعت نسوان بر پايين آن به چشم خورد كه نيك بنگري خواهي ديد كه آن نامه نه تنها راهي نگشوده كه خود گره اي مكرر بر گره هاي نا بگشودني ديگر است . ما خود ندانيم كه ديگر چگونه به خدمت خلق خدا بپردازيم با اين همه قيد و بند.
لختي ديگر مدير منقلب شد و آه سر داد و فغان بر داد داد و همي گريست . من نيز به تبعيت ازوي و پس از استماع آن همه بلاي متواتر و لا علاج منقلب شدم گريه همي كردم. في الحال پس از گذشت چندي از بكاء غيرمنقطع مدير، به دامان وي آويختم و گفتم تا مرا نصيحتي ننمايي دست از دامانت برندارم و از حضور مرخص نشوم. مدير گفت چند نصيحتت كنم ، تا من در قيد حياتم بازنگويي كه اگر باز گويي محال است از اين جماعت سر سالم بر گور ببري.

نخست:نسوان استخدام مكن حتي به قيد از دست دادن ميز.

ديم:گر ناچار به استخدامي، آن كن كه گويم:
· باوي شرط كن تا درخدمت بانك است مجرد باشد و تاهل اختيار ننمايد.
· اگر تاهل اختيار نمود، مادر نشود.
· اگر مادر شد از خدمت استعفا دهد.
· در هنگامه استخدام، داروغه هاي گزينشي و منهيان متواتر نمايي تا اطمينان يابي او نه مادر دارد و نه خواهر و نه دوست، تا شايد در مخارج تليفون بتواني قدري صرفه جويي نمايي.

سيم: اگر استخدام بودند يا شدند و كاري جهت راندن آنان از تشكيلات نيافتي در هر قسمت يكي از آنان را به كار گمار و نگذار كه عددشان از يك در هر حجره تجاوز نمايد. اگر از يك فراتر شد و به دو يا بيش از آن در يك حجره ناچار شدي آن ها را چنان دور از هم نشان تا نتوانند حتي به اشاره با هم قال كنند. يا اين كه دربين آنان جماعتي از مردان گمارو فاصله را مستحكم نما.

رابع: تا تواني در بينشان نفاق حاكم فرما كه اتحاد آنان ظلمي است عظمي به بانك و ديگر عملگان بانكي و بسي توطئه در پس اين اتحاد ناميمون.

خامس: تا تواني نگذار كه هيچ از اين جماعت به منصبي رسند كه هم خود تباه كنند و هم آن منصب و هم زيردستان.

سادس: در آغازين روز استخدام، آنها را در باجه تحويلداري گمار تا قدرو اندازه خود بدانند و روي كم كنند.
و ...
...
پس از استماع سخنان مدير با حالي از تفكر و تحير دست برچانه نهادم و گفتم : مديرا سوگند مي خورم كه گر زماني بر منصبي كه امضايش فراگير باشد قرار گيرم دمار از روزگار اين جماعت متزلزل درآرم و دودمانشان برباد دهم و تشكيلات و جملگي دولتيان را از وجودشان راحت كنم و داد اين اين جماعت رجل مظلوم از ايشان باز ستانم و عدالت واقعي گسترم و في المجموع دخلشان بياورم.

مدير تلخ لبخندي زد و گفت: عمرأ .... .