به نام خدا،اللهم عجل لولیک الفرج، سلام
درخصوص حرمت شکنی روز عاشورای 88 ،به علت مشکلات متعدد شخصی نتوانستم مطلبی بنویسم و تکلیفم را ادا کنم. اما در صفحه 14روزنامه کیهان مورخ 13/10/88 مطلب کاملی را از خانم حمیده شمسیان به نقل از مجله زن روزدیدم که بیان احساسات بسیاری از دلسوختگان و علاقه مندان اهل بیت بود. لذا آن را عینا برایتان می گذارم:
درخصوص حرمت شکنی روز عاشورای 88 ،به علت مشکلات متعدد شخصی نتوانستم مطلبی بنویسم و تکلیفم را ادا کنم. اما در صفحه 14روزنامه کیهان مورخ 13/10/88 مطلب کاملی را از خانم حمیده شمسیان به نقل از مجله زن روزدیدم که بیان احساسات بسیاری از دلسوختگان و علاقه مندان اهل بیت بود. لذا آن را عینا برایتان می گذارم:
بازهم دیر رسیدم
حسين جان، از روي تو و فرزندانت شرمنده ام. شرمنده ام كه در آن هنگامه سخت نتوانستم به اندازه قطره اي در اقيانوس مواج عاشقانت، همان 72 تن يار آسمانيت حضور داشته باشم.نتوانستم سپر تيرها و نيزه هايي باشم كه پيكر مقدست را نشانه رفته بود. نتوانستم مانع سنگي باشم كه به دست اشقيا، پيشاني مباركت را شكافت و محاسنت را به خون مقدست خضاب نمود.شرمنده ام از اينكه نتوانستم غبار غمي از چهره نورانيت بزدايم.مولاي من، فاصله اي 1400 ساله، مرا از تو و از خدمتت در روز واقعه جدا انداخت و اندوه آن را تا هميشه تاريخ با حسرت «ياليتني كنامعك» بر دلم باقي گذاشت. اما اين بار من فقط ساعتي فاصله داشتم كه خود را به اردوي تو برسانم. فقط ساعتي اي عزيز خدا، عمري خواندم كه«هذا يوم فرحت به آل زياد و آل مروان»و بر ماتم تو و داغ جانسوز خواهرت گريستم.اما اين بار ديدم كه يزيديان هلهله كردند در روزي كه«سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است.»اين بار هم دير رسيدم. اين بار هم وقتي رسيدم كه خيمه هايت سوخته بود، پرچم و بيرقت آتش گرفته بود. وقتي رسيدم كه حراميان، عزاداراني را كه به تأسي از تو، در ظهر عاشورا به نماز ايستاده بودند، سنگ باران كردند. وقتي رسيدم كه سنگ جفاي امويان، پيشاني نوجوان معصومي كه به عشق تو سياه پوشيده بود را شكافت و خون مطهرش سنگ فرش خيابان رارنگين نمود.حسين جان، باز اين منم كه دير رسيدم و باز اين منم كه بارگران اين حسرت را بر دوش جانم مي كشم. مي دانم كه با تو بودن، براي تو بودن، با تو ماندن و براي تو از جان گذشتن، لياقت مي خواهد اما به روح پاك و آسمانيت و به غربت و مظلوميتت سوگند كه ديگر با تأخير به اردويت نمي آيم.اين بار شغالان و كفتاران در روزي كه «جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند» عرصه را خالي ز شيران حق ديدند و خيابان هاي خلوت شهر را جولانگاه اعمال ننگين خود قرار دادند. اما با تو عهد مي كنم كه اگر ديگر بار عرصه اي بود و معركه اي، بي تأمل ندايت را لبيك گويم و جانانه شاهد زيباي «احدي الحسنين» را در آغوش گيرم.
حسين جان، از روي تو و فرزندانت شرمنده ام. شرمنده ام كه در آن هنگامه سخت نتوانستم به اندازه قطره اي در اقيانوس مواج عاشقانت، همان 72 تن يار آسمانيت حضور داشته باشم.نتوانستم سپر تيرها و نيزه هايي باشم كه پيكر مقدست را نشانه رفته بود. نتوانستم مانع سنگي باشم كه به دست اشقيا، پيشاني مباركت را شكافت و محاسنت را به خون مقدست خضاب نمود.شرمنده ام از اينكه نتوانستم غبار غمي از چهره نورانيت بزدايم.مولاي من، فاصله اي 1400 ساله، مرا از تو و از خدمتت در روز واقعه جدا انداخت و اندوه آن را تا هميشه تاريخ با حسرت «ياليتني كنامعك» بر دلم باقي گذاشت. اما اين بار من فقط ساعتي فاصله داشتم كه خود را به اردوي تو برسانم. فقط ساعتي اي عزيز خدا، عمري خواندم كه«هذا يوم فرحت به آل زياد و آل مروان»و بر ماتم تو و داغ جانسوز خواهرت گريستم.اما اين بار ديدم كه يزيديان هلهله كردند در روزي كه«سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است.»اين بار هم دير رسيدم. اين بار هم وقتي رسيدم كه خيمه هايت سوخته بود، پرچم و بيرقت آتش گرفته بود. وقتي رسيدم كه حراميان، عزاداراني را كه به تأسي از تو، در ظهر عاشورا به نماز ايستاده بودند، سنگ باران كردند. وقتي رسيدم كه سنگ جفاي امويان، پيشاني نوجوان معصومي كه به عشق تو سياه پوشيده بود را شكافت و خون مطهرش سنگ فرش خيابان رارنگين نمود.حسين جان، باز اين منم كه دير رسيدم و باز اين منم كه بارگران اين حسرت را بر دوش جانم مي كشم. مي دانم كه با تو بودن، براي تو بودن، با تو ماندن و براي تو از جان گذشتن، لياقت مي خواهد اما به روح پاك و آسمانيت و به غربت و مظلوميتت سوگند كه ديگر با تأخير به اردويت نمي آيم.اين بار شغالان و كفتاران در روزي كه «جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند» عرصه را خالي ز شيران حق ديدند و خيابان هاي خلوت شهر را جولانگاه اعمال ننگين خود قرار دادند. اما با تو عهد مي كنم كه اگر ديگر بار عرصه اي بود و معركه اي، بي تأمل ندايت را لبيك گويم و جانانه شاهد زيباي «احدي الحسنين» را در آغوش گيرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر