به نام خدا
سلام دوستان، شاید خیلی از شما اگر در سیستم اداری ایرانی مشغول فعالیت هستید و اندکی وقت فکر کردن درخصوص حال و هوای اطرافیان خود داشته باشید، خواهید دید که بعضا نیروهای مستعدی در اطرافتان قرار دارد که با در گیر کردنشان در امور روزمره کاری و عدم توجه به توان و شایستگی های آنان، به مرور زمان انگیزه های تحول خواهانه و نوگرای آنان را سرکوب می کنند و آنان را به حاشیه می رانند و بالعکس بعضا نیروهای منگ پایه فیلم و مسخره شدن هستند که به راحتی مدارج ترقی را طی می کنند. حال از دوستان تقاضا دارم نظرات خود را در این باب ارسال نمایند. جهت تکمیل عرایضم بگویم مطالبی که من در این وبلاگ می آورم در خصوص همه افراد یک سیستم اداری نیست، برای همین شایستگانی که منصبی دارند این مطالب را به خود نگیرند. ضمنا حکایاتی که می نویسم بر روی جنبه ی طنزش نیز دقت کنند. حکایت زیر از گلستان بعدی تقدیم شما:
حکایت
کارمندی را می شناختم باذکاوت و سخت کوش و متعهد و نیک پندار و نیک گفتار و نیک رفتار اما همیشه در تبعید وعذاب و سختی و هشتش گروی نهش. مدت مدیدی از دیدار روی خوشش محروم بودم تا این که طاقت از کفم برفت، به احوال پرسیش شدم. اورا دیدم متمکن و چاق و بادی در گلو انداخته، به امر و نهی دیگران مشغول.
با تعجب پرسیدم آن حال چه بود و این حال چیست؟
گفت: راز آن برایت بازگویم لیک جزء اسرار مگوی در نزدت داشته باش.
و ادامه داد: چندی در اوان استخدام در تشکیلات با عشق و علاقه ای وافر به کار مشغول شدم و هر از چندی طرحی نو به جهت پیشرفت تشکیلات ارائه می کردم و معایب کار را به محض مشاهده به بزرگان تشکیلات من باب امر به معروف و نهی منکر تذکر می دادم. لیک نمی دانستم امر به معروف و نهی منکراز بزرگان نشاید. زین سبب هر روز از مقام و منزلتم در نزد بزرگان کاسته می شد و هرروز به مکانی بدتر تبعید. تا پس از مدتی با خود خلوت نمودم، نظربه حال زار خود کردم و با همقطاران خود را مقایسه. دیدم آنان که ذکاوت و تواناییشان بسی کمتر از من است در مناصب بالاترند و من هرروز بدتر از دیروز. اندکی غور کردم تا به رمز پیشرفت در تشکیلات پی بردم.
من هم دیگر ندیدم، نشنیدم، نفهمیدم، نگفتم، دل نسوزاندم و تایید بزرگان کردم و زیردستان را آزاردادم. همینک آن شدم که می بینی.
خردمندی می فرماید:
چه خوش روزگاری دارد آن که گوساله به دنیا بیاید و گاو بزییّد و نره گاو از دنیا برود.
سلام دوستان، شاید خیلی از شما اگر در سیستم اداری ایرانی مشغول فعالیت هستید و اندکی وقت فکر کردن درخصوص حال و هوای اطرافیان خود داشته باشید، خواهید دید که بعضا نیروهای مستعدی در اطرافتان قرار دارد که با در گیر کردنشان در امور روزمره کاری و عدم توجه به توان و شایستگی های آنان، به مرور زمان انگیزه های تحول خواهانه و نوگرای آنان را سرکوب می کنند و آنان را به حاشیه می رانند و بالعکس بعضا نیروهای منگ پایه فیلم و مسخره شدن هستند که به راحتی مدارج ترقی را طی می کنند. حال از دوستان تقاضا دارم نظرات خود را در این باب ارسال نمایند. جهت تکمیل عرایضم بگویم مطالبی که من در این وبلاگ می آورم در خصوص همه افراد یک سیستم اداری نیست، برای همین شایستگانی که منصبی دارند این مطالب را به خود نگیرند. ضمنا حکایاتی که می نویسم بر روی جنبه ی طنزش نیز دقت کنند. حکایت زیر از گلستان بعدی تقدیم شما:
حکایت
کارمندی را می شناختم باذکاوت و سخت کوش و متعهد و نیک پندار و نیک گفتار و نیک رفتار اما همیشه در تبعید وعذاب و سختی و هشتش گروی نهش. مدت مدیدی از دیدار روی خوشش محروم بودم تا این که طاقت از کفم برفت، به احوال پرسیش شدم. اورا دیدم متمکن و چاق و بادی در گلو انداخته، به امر و نهی دیگران مشغول.
با تعجب پرسیدم آن حال چه بود و این حال چیست؟
گفت: راز آن برایت بازگویم لیک جزء اسرار مگوی در نزدت داشته باش.
و ادامه داد: چندی در اوان استخدام در تشکیلات با عشق و علاقه ای وافر به کار مشغول شدم و هر از چندی طرحی نو به جهت پیشرفت تشکیلات ارائه می کردم و معایب کار را به محض مشاهده به بزرگان تشکیلات من باب امر به معروف و نهی منکر تذکر می دادم. لیک نمی دانستم امر به معروف و نهی منکراز بزرگان نشاید. زین سبب هر روز از مقام و منزلتم در نزد بزرگان کاسته می شد و هرروز به مکانی بدتر تبعید. تا پس از مدتی با خود خلوت نمودم، نظربه حال زار خود کردم و با همقطاران خود را مقایسه. دیدم آنان که ذکاوت و تواناییشان بسی کمتر از من است در مناصب بالاترند و من هرروز بدتر از دیروز. اندکی غور کردم تا به رمز پیشرفت در تشکیلات پی بردم.
من هم دیگر ندیدم، نشنیدم، نفهمیدم، نگفتم، دل نسوزاندم و تایید بزرگان کردم و زیردستان را آزاردادم. همینک آن شدم که می بینی.
خردمندی می فرماید:
چه خوش روزگاری دارد آن که گوساله به دنیا بیاید و گاو بزییّد و نره گاو از دنیا برود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر