۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

قبای گشاد

به نام خدا، اللهم عجل لولیک الفرج، سلام دوستان، یکی از دوستان خواسته بود که در خصوص عدم انطباق بعضی از اشخاص با سمت های آنان حکایتی بنویسم. من هم اطاعت امر کرده و حکایت زیر را در حد توان این حقیر نوشتم امیدوارم مقبول افتد. منتظر نظرات شما هستم.

حکایت قبا
در ایام ماضی در ولایت جی نوجوانی بود تازه استخوان ترکانده و پشت لب سبز شده، از چوب سواری و بر گرد کوچه ها گردیدن فارغ شده و در آغاز شباب به نظر اغیار در خصوص وضع ظاهری خود حساس. این نوجوان را پدری بود بس مقتصد و فهیم. از قضا روزی جهت خرید قبایی نو برای پسر به بازار شدند. در حجره پسر هر قبایی را که طلب می کرد پدر بزرگتر از آن را برایش می پسندید. پسر از سر ادب حرف پدر تمکین نموده و قبای گشاد را به تن کرده و رهسپار بیت گردید. در بیت به محض مبارکباد گفتن خانواده به وی، طاقت از دستش برفت و شروع به گله گزاری کرد و از خفت خود از پوشیدن چنین قبای گشادی بسی ناله کرد و غرولند.
پدر با اکراه به وی گفت: ای پسر در اقلیم پارسیان برتن کردن قبای گشاد خاصه بزرگان است. در قرن های آتی بر سر هر تشکیلات، امیری با نام مدیر حکومت کند و در اطراف وی همه رقم درباری در منصب معاون و مشاور و ... خدمت کنند. اگر خوب مداقه کنی خواهی دید که اکثر اینان قبای مدیریتی بر تن شان زار می زند لکن با گردنی افراشته به زیردستان و چاکران فخرفروشی کنند. آنان نیز که این قبا برازنده شان باشد همیشه در سختیند و محنت و سقایت بد اندیشان. پس تو نیز از این پوشش شرمگین مباش تا به بزرگی دست یابی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر